تطبیق خطابات قرآنی به زنان پیامبر بر شرایط کنونی
مقدمه استاد (لیلا سادات علیپور)
ابعاد مختلفی از تفسیر تطبیقی مطرح شده است یکی از مواردی که بحث تفسیر تطبیقی مطرح بود، بحث جری و تطبیق بود. گفتیم روایاتی وجود دارد که در مورد اشخاصی آیاتی حمل شده که مورد نزول آیه نبودهاند ولی از آنجایی که قرآن «یجری کما یجری الشمس والقمر» قرآن هم جریان دارد قرآن در حقیقت بیان میکند که افرادی پیدا میشوند که خودشان را منطبق بر قرآن میکنند علت چنین کاری هم که ما در قرآن انجام میدهیم این است که قرآن اگر میخواست طبق روایاتی که داریم برای اقوامی باشد که آمدند زندگی کردند و مردند و قرآن فقط بخواهد در مورد آنها باشد به تعبیر روایات قرآن هم مرده است در حالی که کتاب زندهای است که لیکون للعالمین نذیرا (هشدار دهندهای برای جهانیان است) و باید به گونهای ربط به زندگی ما داشته باشد ما یکسری آیاتی داریم که با همین مشکل دربارهاش مواجه هستیم.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ؛ إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ؛ وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(سوره حجرات آیات ۱ تا ۵)
تصور کنید یک مفسری بیاید آیات قرآن را در رابطه با پیامبر و اصحاب پیامبر بخواند و بگوید خدا در رابطه با اصحاب پیامبر گفته است اما نقشی در زندگی ما نداشته باشد چون که الان رسول خدا نیست اصحاب رسول خدا هم نیست نهایتاً برخی آمدند و گفتند و در کنار قبر پیامبر با صدای بلند حرف نزنید. مسجد النبی هم که مشرف شوید بالای سر قبر پیامبر همین نکته را مطرح کرده آیا منحصر به قبر پیامبر میشود؟ یا مطلب خیلی بالاتر از اینهاست مخصوصاً در سوره احزاب نمود پیدا میکند که زندگی شخصی پیامبر در این سوره مطرح شده است چند آیه فقط در رابطه با زنان پیامبر سخن گفته شده است.
بعضی از موارد در رابطه با خطاب به پیامبر است. «یا ایها النبی» که مطرح شده این مسئله ظهور پیدا میکند اینجاست که جای صحبت است ما در این موارد با این نوع از آیات چه کنیم آیا اینها را در حد یک کتابی که فقط تلاوت شما مانده و ثوابی ببریم و وقتی که میگوید: «لیکون للعالمین نذیرا» این آیات هم برای ما یک هشداری است و یک درسی میتواند باشد در رابطه با همسران پیامبر هم مثلاً گوشزد شد که مبادا حالا که در رابطه با زنان پیامبر است مبادا آن را منحصر به زنان بکنیم و بگوییم که خانمها وظیفه دارند این کارها را انجام دهند اصلاً در بعد هدایتی قرآن جنسیت مطرح نیست وقتی خطاب به همسران پیامبر دارد فقط مربوط به خانمهایی که همسر دارند نیست و شامل همه آنها میشود از طرف دیگر فقط شامل زنان نیست و شامل همه میتواند باشد.
خداوند میفرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» در این جا خداوند میفرماید الگوی انسانها نمیفرماید الگوی زنان و ادامه در آیه بعد میفرماید: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» همه این امور ظاهری را کنار میگذاریم و به عنوان یک انسان که میخواهد زندگی عادی داشته باشد چه نکاتی را باید رعایت کنیم.
ما در قرآن مواردی داریم که خطابش خاص است ولی موضوعیتی ندارد. مصداق است ولی موضوعیتی ندارد. خداوند برای عالمان این کار را انجام داده است وقتی میخواهد مثال بزند این مثال را روی یهود میبردو میفرماید: «مثل الذین حملوا التورئة» آیا این را نمیتوانیم درباره خودمان به کار ببریم و در رابطه با هر کسی که کتاب اخلاقی مینویسد و خودش عمل نمیکند و یا یهود خود را بالا میبرد و میگفتند: «نحن ابناوا الله و احباوه» شاید چون علما روح لطیفی دارند و میخواهد به آنها برنخورد یهودرا مثال زده است. «ایاک اعنی واسمعی یا جاره» یعنی به در میگویم و دیوار تو بشنو.
تطبیق خطابات قرآنی به زنان پیامبر بر شرایط کنونی
مقدمه
در قرآن آیاتی خطاب مستقیم با عبارت یا نساء النبی به زنان پیامبر وجود دارد با توجه به اینکه ما میدانیم اکنون همسران پیامبر وجود ندارد از طرفی می دانیم که قرآن محدود به زمان خاصی نیست به عبارت دیگر عمومیت لفظ بر خصوصیت سبب برتری دارد جای سوال اینجاست که چرا این عبارت خطاب به همسران پیامبر همچنان در قرآن وجود دارد و مقصود خداوند از آوردن آیاتی با چنین الفاظی چیست؟
تمامی خطابات قرآن به همسران پیامبر در سوره احزاب جمع شده است در این سوره دو خطاب داریم. خطاب غیر مستقیم با یا ایها النبی قل لازواجک آیه ۲۸ و ۵۹ و خطاب مستقیم با عبارت یا نساء النبی آیه ۳۰ و ۳۲
آشنایی با فضای کلی سوره احزاب و هدف از نزول این سوره
همانطور که قبلاً گفته شد چون این آیات در سوره احزاب آمده است ابتدا هدف از نزول سوره را مطرح میکنیم تا با فضای کلی آن آشنا شویم.
هدف از نزول سوره
الف) حل بحران اعمال فشار منافقان بر پیامبر گرامی اسلام به بهانه اقدام آن حضرت به ازدواج با زن مطلقه پسر خوانده خود در مقابل ابطال فرهنگ جاهلی پسر پنداشتن پسر خواننده ها
ب) مقابله با بحران تشدید اعمال فشار بر پیامبر و ایذاء آن حضرت و مومنان از سوی منافقان و بیمار دلان و شایعه افکنان که با بهانه های واهی و تلاش برای اشاعه فرهنگ کم عفتی همراه است.
فضای کلی سوره
غبارآلود کردن فضای موجود بر علیه مقام و موقعیت رهبری و تلاش برای نفوذ و سوء استفاده منافقین
مفهوم شناسی
واژه« نساء»
بیشتر زبان شناسان واژه نساء را از ریشه نسی یا نسیء به معنای به تاخیر انداختن و فراموش شده گرفتهاند. برخی از این ریشه استنباط کرده اند که زنان در قرآن به معنی عقب افتادگان و یا فراموش شدگان هستند.( سحابی هاله حقوق و وظایف زن از نگاه قرآن بازتاب اندیشه،۱۳۸۵ صفحه ۷۳)
برخی نساء را اسم جمع مرأه و برخی اسم جنس جمعی میدانند که مفرد ندارد (زبیدی جلد ۴۰ ص ۶۹). با توجه به کنار هم آمدن دو ریشه انس و نساء در کتاب العین این احتمال وجود دارد که نسا و انسان از نگاه خلیل از اقسام اشتقاق کبیر یا نحت باشد.( فراهیدی ۱۴۱۰ جلد ۷ صفحه ۳۰۸). در این صورت نساء به معنای انسانی است که روح دیگران در کنار وی آرام می یابد و دچار ترس و وحشت نمی شود.
معنای مصداقی واژه نساء
الف) با توجه به روایات سبب نزول واژه نسا در برخی آیات زن خاصی یا زنان خاصی هستند( آیه ۲۳۲ سوره بقره درباره همسرم معقل بن یسار) بوده است.
ب) زنان باایمان( آیه ۲۵ سوره فتح)
ج) گاهی با توجه به ترکیب اضافی و وصفی که در ارتباط با آن به کار می روند به گروه خاصی از زنان انصراف پیدا میکند (آیه ۳۲ سوره احزاب)
معنای واژه نبی
نبی از ماده« نبأ»به معنای پیام و پیام مهم است. پیامبران الهی را از این نظر نبی میگویند، که پیام خداوند را به بندگان میرسانند. گاه گفته میشود که این واژه از ماده «نبوه »به معنای بلندی و رفعت گرفته شده است و اطلاق این واژه بر انبیا به خاطر بلندی مقام و مرتبه آنهاست.
معنای واژه رسول
رسول در اصل از ماده رسل به گفته راغب در مفردات به معنی حرکت توام با نرمش است و از آنجا که فرستادگان پیامبر معمول اند با آرامش با بندگان خدا برخورد کنند به آنها رسول گفته شده است ولی رسول معنای وسیعی دارد که هم فرشتگان و هم پیامبران الهی را شامل میشود و در آیات قرآن در هر دو معنا به طور فراوان به کار رفته است.
پیامبر یک نقشه بزرگ و یک طرح با عظمتی برای اداره یک امت دارند و خدای متعال ایشان را برای ایجاد و ساخت یک امت بزرگ مبعوث کرده است. «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (آیه ۲ سوره جمعه)
در امتی که حضرت می سازند، خانواده یک نقش ویژه دارد و حضرت یک قسمت این طرح ویژه را از طریق خانواده و اهل بیت و همسران خودشان میخواهند جلو ببرند. در آیات ۲۸ تا ۳۳ سوره احزاب نکات تربیتی فراوانی با خطاب قرار دادن همسران پیامبر مطرح شده است که در اینجا به آن پرداخته میشود. «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا؛ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا؛ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا؛ وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا؛ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا؛ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (آیات ۲۸ تا 33 سوره احزاب)
پس از غزوه خیبر که غنائم بسیاری از آن نصیب مسلمانان شد و حذف وافری به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید زنان آن حضرت که ۹ نفر بودند طبقات زائد از مقدار لازم در مخارج شان از پیامبر پیدا کردند.بعضی از آنان گفتند پیغمبر تصور میکند که اگر ما را رها کند همسری از اقوام ما برای ما پیدا نمیشود و زینب و یا حفصه جسارت زیادتری هم نمودند و خداوند گفتار آنها را برای پیغمبر خود نپسندید و ۲۹ روز حضرت از آنها کناره گیری کرد و سپس این آیات نازل شد.
در روايات آمده است كه گناه بزرگان، حساب ديگرى دارد، حتّى اگر از انبيا يك «ترك اولى» سر زند تنبيه مىشوند؛ در حديثى معروف آمده است: «يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد» «2» هفتاد گناه جاهل بخشيده مىشود، قبل از آن كه يك گناه عالم بخشيده شود.
شدّت و ضعف کیفر و پاداش بر اساس آثار فردى و اجتماعى عمل است. «نساء النبى… ضعفین»؛ کسانى که چهرهى دینى و اجتماعى دارند و کارشان براى دیگران سرمشق است، اگر گناه کنند، کیفرشان بیش از دیگران است. «نساء النبى… ضعفی» خانواده و بستگان مسئولان نظام اسلامى باید بدانند که اگر مرتکب خلافى شدند، نه تنها آزاد نمى شوند، بلکه چند برابر دیگران مجازات مى بینند. «یا نساء النبى… العذاب ضعفین» (تفسیر نور)
هر قدر مكانت و منزلت شخص زيادتر باشد، مخالفت و معصيت او عظيمتر و عقوبت او شديدتر است، و لذا چون زنان حضرت مزيت فضل دارند بر زنان ديگر به جهت مزيت مرتبه و مقام حضرت رسالت و نزول وحى در خانه ايشان، پس عقوبت معصيت آنها بيشتر خواهد بود از ديگران؛ بدين جهت خطاى عالم، عظيم، و عذابش اليم است؛ همچنين سادات به سبب انتساب آنها به حضرت رسالت و شرافت ايشان، گناه آنها دو برابر و عقوبتشان زيادتر است.(تفسیر اثنی عشری)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الفاحشة الخروج بالسيف» و در حديث ديگر فرمود: «قتال امير المؤمنين» و اين مصداق اتم است و آيه عمومیت دارد و اين حكم اختصاص به آنها ندارد بلكه هر كس که حجت بر او تمامتر است عقوبتش سختتر و شديدتر است. خداوند می فرماید: ای زنان پیامبر به دلیل حشر با پيغمبر و نزول وحي در بيوت شما و بزرگي و فراواني نعمت بر شما حجة بر شما تمامتر است. شما در خانه وحی و مرکز نبوت زندگی میکنید، دیگران به شما نگاه میکنند و اعمالتان سر مشقی است برای آنها، بنا بر این گناهتان در پیشگاه خدا عظیمتر است؛ چرا که هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و میزان آگاهی، و همچنین تأثیر آن در محیط داده میشود.(تفسیر نمونه)
شخصى به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: «انكم اهل بيت مغفور لكم»- شما اهل بيت پيامبر، بخشيده شدهايد. امام عليه السلام خشمگين شد و فرمود: «در مورد ما همان آياتى جريان دارد كه دربارهى زنان پيامبر جارى است؛ «انا نري لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب» اگر ما گناه كنيم، مجازاتمان دو برابر و اگر نيكوكار باشيم پاداشمان دو برابر است.در اینجا امام سجاد علیه السلام خطاب آیه را بر خود تطبیق دادند و آنرا منحصر به زنان نکردند. حساب خانوادهى رهبران دينى از سايرين جداست و بايد بيش از ديگران مراقب رفتار خود باشند. «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ» (موقعيّت اجتماعى، محدوديّت آور است) وقتى به زنان پيامبر كه بيشترشان پير و سالخورده بوده و زندگى سادهاى داشتند هشدار داده مىشود كه با كرشمه و ناز سخن نگويند، زنان جوان و زيبا بايد حساب كار خود را بكنند. «يا نِساءَ النَّبِيِ … فَلا تَخْضَعْنَ» (تفسیر نور) عبرت به عموم لفظ است نه خصوص سبب، بنابراين گرچه آيه شريفه در باره زنان پيغمبر نازل شده لكن حكم آن عام و نسبت به تمام زنان امّت حضرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله تا قيامت است.(تفسیر اثنی عشری)
در این آیات خداوند خطاب به همسران پیامبر فرموده است که پاداش شما و عذاب شما دو چندان است.آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم می نویسد: خداوند به آنان می فرماید شما دو مسئولیت دارید و چون به بیت پیامبر متصل هستید. هم شخصیت حقیقی و هم شخصیت حقوقی دارید.بابت آن شخصیت حقیقی که دارید یک گناه کردید و بابت آن شخصیت حقوقی هم که دارید و به بیت متصل هستید و احترام را نگه نداشته اید به همین جهت گناهی دیگر بر شما هست.خداوند می فرماید برای نیکوکاران از شما اجری عظیم در نظر گرفته شده است اگر چیزی در یک جهت زیاد باشد میگویند مثلاً از جهت طول زیاد باشد با آن طویل می گویند اگر از جهت عرض زیاد باشد عریض می گویند اگر از جهت عمق زیاد باشد عمیق می گویند ولی اگر از همه جهات زیاد باشد از این میگویند و جامع این جهات است خداوند می فرماید اگر حرمت شخصیت حقیقی و حقوقی را رعایت کردید از عظیم دارید.این دو برابر شدن پاداش و عذاب منافاتی با آنجا که خداوند می فرماید: هر کسی که حسنه ای را انجام دهند برای ده برابر میشود و یا هفتصد برابر میشود ندارد زیرا بابت آن یک عمل که به حسب شخصیت حقیقی انجام داده است عمل چندین برابر می شود و آن عملی که به حسب شخصیت حقوقی انجام داده است نیز چندین برابر می شود. مضاعف شدن پاداش و عذاب مخصوص همسرانپیامبر نیست بلکه خداوند در مورد حضرت رسول نیز چنین فرموده است که اگر معاذ الله مرتکب خطا و اشتباهی شود، عذابی بزرگ در انتظار اوست ( لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه الوتین)این عذاب برای هیچ کسی نیامده است در حالی که همیشه انحرافات وجود داشته است خدا برای هیچ کسی چنین عذابی نیاورده است حتی کفاری که ادعای نبوت کردهاند نیز این چنین تهدید به عذاب نشده اند.این مطلب نشان دهنده ی آن است که اگر چیزی را کم و زیاد کند دین را زیاد کرده است.
خداوند در این آیات به با اصرار به زنان پیامبر می فرماید که این کار را نکنند در واقع مثل این است که جلوی جمع زیادی به شخصیت مهمی بگویی این کار را بکن و یا این کار را نکن. از این جهت معلوم میشود فتنه در کار است. یعنی زنان پیامبر شما خودتان را در این فتنه ها نکشانید و در خانه های تان بنشینید آیا این نشستن در خانه به معنای آن است که رفت و آمد نکنید به مسجدها نروید بلکه هشداری است برای اینکه در جنگ جمل همراه نشوید خداوند می فرماید (ولا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی) یعنی این که مثل جاهلان اولین زنان را به جنگ نیاورید جاهلیت اولاد جریان بین آدم و نوح و… نیست بلکه همین قبل از اسلام است. بعضی وقت ها حضور در جنگ به عنوان یک عضو عادی است ولی بعضی وقتها حضور به عنوان یک پرچمدار است وقتی میفرماید تبرّج نداشته باشید یعنی علمداری نکن.
در این دسته از آیات تا وٱذکرن ۲۲ ضمیر جمع مونث سالم به کار برده شده است و بقیه جمع مذکر سالم است ( انا یرید الله لیذهب عنکم الرجز اهل البیت) خداوند قصد دارد اهل بیت را از جریان نفاق و نفوذ استثنا نماید و اهل بیت را از این گردونه خارج نماید.
با توجه به اینکه گفته شد کسانی که علاوه بر شخصیت حقیقی شخصیت حقوقی آنان نیز در معرض دید همگان است در واقع اتصال به دین دارند لازم است یک سری کارها را انجام دهند
۱- ترجیح اطاعت از خدا و رسول بر زندگی دنیا
۲- دوری از انجام گناه آشکار که به وجهه پیامبر آسیب می رساند.
۳- انجام اعمال صالح که سبب گرایش دیگران به سمت اسلام میشود.
۴- مراقبت در لفظ و محتوای کلام تا جلوی سوء استفاده دشمنان گرفته شود
۵-عدم همراهی با جریانات فتنه گر و منافق و پرهیز از پرچم داری آنان زیرا همراهی و پرچمداری آنان سبب میشود که مردم آن کار را به عنوان حق قلمداد کنند و دچار شبهه شوند و فتنه ها ایجاد می گردد.
۶- تقویت رابطه خود با خدا و رابطه خود با مردم
با توجه به اینکه در این آیات همسران پیامبر با لفظ یا نساء النبی خطاب شده اند فصل لازم است و وظایف انبیا بیان شود و از آن طرف گفته شود که اکنون هر کدام از وظایف نبی را در جامعه اسلامی چه کسی عهده دار است تا مشخص گردد این خطاب بر چه افرادی و گروههایی منطبق می شود.
وظایف انبیا
۱.تفسیر و تبیین وحی الهی و تشریع اهداف و مقاصد آن؛ که این وظیفه اکنون بر عهده مفسران میباشد
۲. بیان و توضیح احکام موضوعات جدید در حوزهی وظایف و احکام فردی و اجتماعی مسلمانان؛ این کار را مراجع تقلید و در سطح پایین تر مبلغان انجام می دهند
۳. پاسخ گویی به شبهات مخالفین اسلام و ردّ اعتراضات آنان به حقانیت آیین اسلام؛محققین علوم دینی عهده دار این وظیفه هستند.
۴. محافظت و پاسداری از کیان آموزههای دینی و جلوگیری از وقوع تحریف و بدعت در آنها؛مدرسین علوم دینی و همچنین فرماندهان جنگ این مهم را بر عهده دارند.
۵. داوری و قضاوت در اختلافات و نزاعهای بین مسلمین و تطبیق و اجرای حدود و قوانین کلی الهی؛ این کار را قضات و وکلا انجام می دهند.
۶. حکومت داری و ریاست بر عامهی مردم در همهی مسائل اجتماعی و سیاسی. که این وظیفه حاکم شرع و رهبر جامعه و مسئولان نظام اسلامی است.
هرچند این اصنافی که نام برده شد به دلیل اتصال آنها به دین و برعهده گرفتن وظایف انبیا و رفتار خانواده آنان و اطرافیان آنان تاثیر بیشتری بر جامعه اسلامی دارد و می تواند خطاب قرآن بر آن تطبیق گردد ولیکن در نگاهی وسیع تر می توانیم هر کسی را که به نحوی در ارتباط با دین است را در این خطاب شریک بدانیم.
توضیحات تکمیلی استاد
علت گاهی تعمیم میدهد و گاهی تخصیص میزند وقتی به شما بگویند «لا تاکل رمان لانه حامض» انار نخورید چون ترش است از یک لحاظ تعمیمش میدهد و از یک لحاظ تخصیص میزند در جری و تطبیق علتهایی که در قرآن ذکر شده آنها را در نظر بگیرید در مورد زنان پیامبر چند مورد را داریم که علت را بیان کرده که به وسیله آن میتوانیم تعمیم دهیم مثلاً وقتی به زنان پیامبر میفرماید که شما مراقب باشیدوقتی که با نامحرم که سخن میگویید، در کلام خاضعانه سخن نگویید. خضوع در کلام نازک کردن و با کرشمه سخن گفتن است و واژگانی است که استفاده میکند.
در اینجا قرآن علتش را بیان میکند: «فیطمع الذی فی قلبه مرض» مبادا کسی که در قلبش مرض دارد طمع کند یعنی در حقیقت اگر این سخن گفتن زمینه طمعی را فراهم کند از آن منع شده است. البته چنین نیست که آن مردی که این صدا و این نوع الفاظ را میشنود قرآن آن را هم عذر موجه نمیداند آن را هم نشانه مریضی قلب اومیداند تو هم باید جنبهاش راداشته باشی اگر خانمی صدایش را نازک کرد و یا او را صدا کردی و گفت جانم تو هم خیال نکنی خبری است اما بالاخره کسی که در قلبش مرضی است ممکن است این طمع را بکند میگوید تو مراقب باش تا کسی که در قلبش مرضی دارد طمع نکند ما میتوانیم برای زنان دیگر تعمیمش دهیم. حتی برای مردان هم به وجود میآید و حتی کسی که فکر میکند حالا که همسر دارد هیچ خبری نیست ما بعضی مواقع خیال میکنیم آن کسی که ازدواج کرده چه زن یا مرد کسی دیگر به اوطمعی ندارد حتی تو که همسر داری چه در این مورد آن کسی که در قلبش مرض است طمعی به تونکند نوع سخن گفتن تو به گونهای نباشد که این مشکل را بوجود آورد خداوند میفرماید: «وقلن قولا معروفا» یعنی عادی صحبت کنید آن وقت حتی اگر معیار این باشد که کاری نکنید که در قلب کسی که مرض وجود دارد تمامی پیش بیاید اینجا جنسیت را بگذاریم کنار حتی اگر برعکس پیش بیایدنسبت مرد برای زن باید مراقبت از بیشتر باشد؛ یعنی این سخن گفتن سبب ایجاد طمعی پیش بیاید و مراقب مریضهای قلبی باشد باشید که طمعی نکند.
چنین نیست که همسر داشتن حرز محکمی ایجاد میکند و بگوید حالا تو من چون همسر دارم برای من مشکلی پیش نمیآید و من از این نوع ماجراها بری هستم. این علتی که گفته «فیطمع الذی فی قلبه مرض…» میتواند کامل تعمیمش دهد و آیهای که میگویدای پیامبر به زنان و دخترانت بگو جلبابها را به خود نزدیک کنند آیا فقط در مورد پیامبر یا در مورد همسران و دختران پیامبر است یا در مورد دیگران هم تحقق پیدا میکند قرآن دلیل میآورد ذلک ادنی ان یعرفن برای اینکه شناخته شوند و اذیت نشوند برای همه است آن هم چه نوع پوششی گاهی کسی چادر را میپوشد ولی زمینه اذیت را فراهم میکند زن مسلمان نوع رفتارش، نوع پوشش باید به گونهای باشد که طمعکار زمینه آزار و تو را فراهم نکند و برای همه میتواند باشد و زن پیغمبر و غیر او هم ندارد و نوع پوشش برای همه باید به گونهای باشد که زمینه طمع هرزگان را فراهم نکند پس یکی از راههای جری و تطبیق علتهایی است که وجود دارد در حقیقت ما با این علتها الغاء خصوصیت میکنیم و میگوییم این مورد مخصص نیست و خصوصیاتی برای آن وجود ندارد.
اینجا علت را آورده و خصوصیت را هم ذکر کرده است بعضی وقتها علت را نیاورده ولی از حاق لفظ علت فهمیده میشود.
در اینجا هر چند در مورد مرد صحبت کرده ولی میدانیم که زن و مرد در تکلیف یکی هستند. یک نکته هم که وقتی کاری را انجام میدهند چند برابر میشوند دلیل آن ۱-انتصاب به دین دارند ۲-الگو و سرمشق دیگران هستند و دیگران از او یاد میگیرند و چه در بعد مثبت و چه در بعدمنفی دیگران از آنها الگو میگیرند و زمینه هدایت دیگران را فراهم میکنند و میگویند باورش شده است و برای کسی که انتصاب به دین دارد، این است که مردم باورشان میآید به همین جهت گفتهاند کارهایی که دور از مروت است و سخیف است انجام ندهد حتی در جایی که گناه هم نیست نباید کاری که موجب سخافت است را انجام دهد.
این نه فقط برای زنان پیغمبر است بلکه هر کسی که انتصاب به دین دارد و اتمام حجت شده به کسی که مردم آن را به عنوان الگو مطرح میکنند.
آسیبشناسی تفسیر تطبیقی
یکی از نکاتی که ما علت بیان این آسیبشناسی را مطرح کردیم این بود که باید یک اثرگذاری در تفسیر تطبیقی برای آن وجود داشته باشد قبلا گفتیم برای تفسیر تطبیقی دو نوع هدف و رهیافتی وجود دارد. جدلی و برای آن که این نوع تفسیر اثر داشته باشد و زمینه این را داشته باشد که دیگران هم رغبت برای این ماجرا داشته باشند چارهای نداریم که این را مطرح کنیم ما نمیخواهیم اعتقادهای خود را از دست بدهیم چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوانیم بیطرفانه وارد شویم و چه بخواهیم و نخواهیم اثر خودش را میگذارد و نکته در این است که اگر باز هم بخواهیم وارد تفسیر تطبیقی شویم چارهای نداریم جز اینکه این موارد را رعایت کنیم در مرحله اول آسیبهای مبانی را گفتیم که اگر این مبانی وجود نداشته باشد تطبیق راه پیدا نمیکند در قسمت دوم آسیبهای روشی اگر این روشها پیاده نشود اثر خودش را ندارد در قسمت مبنایی آن موقعی که انسان برپیشبرد پیشفرضهای خودش تعصب داشته باشد و اینکه حرف من حق است و بقیه باطل و هر آنچه غیر تفسیر روایی است جعل است و باطل و همه تفسیر به رای کردند و همه از دین خارج هستند اصلاً تفسیر تطبیقی معنایی پیدا نمیکند.
در روشی هم سخن این است که ما در این مورد اگر بخواهیم اثر خودش را بگذارد تا طرف مقابل هم میل پیدا کند اگر ما بخواهیم بگوییم که مذهب شیعه حق است و چقدر کامل است و از این راه بخواهیم کسانی را که فقط شیعه هستند این هم عوامشان را قانع کنیم میتوانیم چنین کاری بکنیم اما اگر بخواهیم هم خاص قانع شوند و هم این که طرف مقابل میلی به خواندن مطالب ما داشته باشند و هم در حوزه نقل و هم در حوزه نقد اصولی را باید رعایت کنیم در حوزه نقل چهاراصل را ایشان بیان میکند.
۱ -اولا اینکه بگویند روافض اینچنین میگویند و ما هم بگوییم اهل سنت چنین میگویند بدون اینکه صاحبان اقوال را نام ببریم نمیشود همان طوری هم که در مورد موارد دیگری هم هست روانشناسان این چنین میگوید جامعهشناسان چنین میگویند هیچ کدامش علمیتی ندارد شما یک قول عالم سنی را بیان میکنید که چنین میگوید و رد میکنید و نیازی هم به نسبت دادن به همه آن اهل سنت نیست نمیگویید سنیها چنین گفتهاند میگویید فخررازی چنین گفته کشاف چنین گفته است.
۲- مورد دیگر ناقص ذکر کردن دیگر دیدگاههای تفسیری است وقتی میخواهد حرفهای دیگران را مطرح کند ناقص مطرح میکند که بتواند نقدش کند به همین جهت در نقل قولها باید خودمان مراجعه کنیم و ببینیم یا نقلهای با واسطه که معمولاً در سخنرانیها انجام میشود یا خودمان مراجعه کنید و اینکه در نقل با واسطه واسطهها هم ذکر کنیم اگر کسی نسبتی را به یک مفسری داد اگر خودم دیدم که دیدم اگر ندیدم نقد کنیم و واسطهها را بیان کنیم که این امانتداری را مطرح میکند.
نقل درست و نادرست: نقل درست این است که چیزی گفته و کم و زیاد میشود و نقل نادرست این است که نقل میشود ولی به شکل دیگر مطرح میشود و چیز دیگری بیان میشود
در حوزه نقد وقتی میخواهید انتقاد کنید آسیبهایش چنین است.
۱-به کارگیری ادبیات نادرست؛ خداوند میفرماید: «و قولوا للناس حسنا» جدال احسن یک بعدش این است که با ادبیات درستی استفاده شود با تحقیر و توهین همراه نباشد.
۲-استفاده از استدلالهای بعید؛ لازم است که از استدلالهای بعید دوری شود که اگر دوری نشود آسیبی برای نقد به شمار میرود.
۳-استناد به منابع ضعیف و نامعتبر؛ گاهی وقتها منبعی برای نقد وجود ندارد و فقط موارد ذوقی و سلیقهای را مطرح میکنیم.
۴-رها کردن اقوال بدون داوری؛ وقتی نظر اهل سنت و شیعیان را میگوییم در آخر باید نظر خودمان و داوری هم بیاوریم اگر کسی دایره المعارف میخواهد بنویسد انتظار داوری از او نیست و اگر که بناست یک کتاب علمی بنویسد تحلیلی درباره آن صورت گرفته باشد باید خودش را نشان بدهد و یک داوری انجام داده باشد و داوری هم به درستی انجام داده باشد یک موقع هم هست حرفی میزند و میگوید دلیل هم دارم و میگوید سند هم دارم مثلا میگوید همه منابع اهل سنت چنین مطلبی را بیان کردند هیچ منبعی را مطرح نمیکندو یک مستند هم بیان میکند شواهد و دلایل خود را باید بیاورید که بگویید اسناد و دلایلش موجود است کافی نیست.
۵-فهم نادرست؛ دیدگاه دیگران را درست نفهمیدیم نقد میکنیم در حالی که اشکالی بر حرفش نبوده است و این نکته را نه فقط در تفسیر تطبیقی در محاورات و گفتگوها و مناظرات هم ظهور پیدا میکند.
یکی از سرفصلهای که در تفسیر تطبیقی وجود دارد تعریف اشیا با ضد آنهاست یعنی اگر این آسیبها را شناختیم شرایط را هم در میابیم در داوری اگر ما بخواهیم استنباط کنیم بر مبنای خودمان دریافت کردیم ملاکش چیست؟ عقلانی بودنش است استدلالهای دو طرف را میآوریم و نقل میکنیم و دلیل خود را میآوریم یا استدلال با دلیل عقلی میآوریم و گاهی هم نقلی که دیگران قبول میکنند البته نقل قرآن هم بر اساس همین نقل نزدیک نه نقل دور. مثلا بگوییم «یس والقرآن الحکیم انک علی صراط مستقیم» نه اینکه به جای علی (علی علیهالسلام) خوانده شود.
اگر نقلی را مطرح میکنید نقلی که معتبر باشد و برای طرف مقابل هم قابل قبول باشد باید مطرح شود مثلاً برای اهل سنت صحیح بخاری را بیاورید وحلیه المتقین را برای ما به عنوان سندبیاورند. اگر برای مااز کتابی دلیل بیاورند که از نظر سند مشکل داشته باشد ما آن را نمیپذیریم. کتب اربعه در حد قرآن برای ما نیست. آن هم روایات صحیح دارد. روایات ضعیف دارد. سند و دلالتش باید بررسی شود اما همانطور که انتظار داریم آنها برای ما چیز قابل قبولی بیاورند ما هم چیز قابل قبولی باید برای آنها بیاوریم یا از طریق قرآن آن هم تفسیر درستش که برای آنها هم قابل قبول باشد . دیدیم که امام صادق برای وضو استدلال ادبیاتی می آورد. از طرف دیگر باید چیزی بیاوریم که برای طرف مقابل هم قابل قبول باشد. همانطور که ما از کتب دست چندم قبول نمیکنیم آنها هم از کتاب دست چندم قبول نمیکنند.
اگر جدل به معنای منطقی باشد میتوان از چیزهایی که قبول دارد استفاده کنید ولی اگر همانطور که در قرآن آمده جدال احسن به کار بگیریم نمیتوانیم از مقدمات باطل برای رسیدن به حق استفاده کنیم.
ماهیت و احکام ضرب زوجه
چکیده
آیه ۳۴ سوره نسا سه مرحله را به عنوان راهکار برخورد با زن ناشزه بیان می نماید (وعظ، هجر،ضرب) از طرفی قرآن توجه ویژهای به حفظ کرامت انسانی زن داشته است. در خصوص ماهیت و احکام ضرب اختلاف نظرات و شبهاتی به وجود آمده است. طبق قول مشهور فقهای امامیه «ضرب» به معنای زدن و تنبیه زنان ناشزه است و در عین حال برخی نیز معتقدند که با توجه به استعمالات واژه «ضرب» در قرآن و توصیه و تاکید روایات بر مدارا و نرمی با زنان این واژه در معنای زدن به کار نرفته است هرچند نظر مشهور فقها بر اساس روایات و ادله دیگر است ولیکن با توجه به استعمالات واژه «ضرب» در قرآن و نیز محدود نمودن ضرب به وسیله هایی همچون «چوب مسواک» ،حداقل در شرایط کنونی پذیرش قول مشهور چندان آسان بهنظر نمیرسد.
کلید واژه: زدن زن، قرآن، حقوق زن، خانواده، تنبیه بدنی زنان.
مقدمه
اسلام همواره به تکریم شخصیت انسانها تأکید ورزیده است. در همین راستا نیز به نظام خانواده اهمیت فراوان داده است. اسلام توصیه های فراوانی مبنی بر رفتار شایسته زوجین با یکدیگر دارد. و اهانت، تحقیر و خشونت را مردود می شمارد.
با وجود دستور مؤکد اسلام مبنی بر حسن معاشرت، در آیه 34 سوره نساء، واژه ضرب به کار رفته است. با وجود مشکلاتی که از ناحیه خشونت به زنان در جوامع مختلف در گذر زمان به وجود آمده این واژه در آیه ابهاماتی را در رابطه با نظر اسلام در مورد رفتار با زن مطرح کرده است و گاهی اوقات از جانب متدینین ممکن است خشونتهایی نسبت به زن صورت گیرد که جهت توجیه کار خود به به این آیه استدلال شود و از طرف دیگر برای غیر مسلمانها که آشنایی با دین مبین اسلام ندارند شبهه خشونت اسلام نسبت به زن پیش آید.
هدف اصلی این مقاله توضیح و تبیین واژه ضرب در آیه و هچنین نظر فقهاء در مورد دلالت آن است. و آیا همه فقهاء واژه را به ظاهر آن اخذ کرده اند یعنی در معنای حقیقی خود به کار گرفته اند یا نظر فقهی دیگری هم در مورد دلالت این واژه وجود دارد.
و در صورت اخذ به ظاهر آیا در هر موردی مرد میتواند همسر خود را تنبیه کند؟ یا در موارد خاص مجاز است؟ بعلاوه شرایط و چگونگی این ضرب چیست؟
«الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا»
مردان، کارگزاران و تدبیرکنندگانِ زندگی زنانند، به خاطر آنکه خدا مردان را از جهت توان جسمی، تحمل مشکلات و قدرت روحی و فکری بر زنان برتری داده، و به خاطر آنکه مردان از اموالشان هزینه زندگی زنان را به عنوان حقّی واجب می پردازند؛ پس زنان شایسته و درست کار با رعایت قوانین حق فرمانبردار و مطیع شوهر ند و در برابر حقوقی که خدا به نفع آنان برعهده شوهرانشان نهاده است، در غیاب شوهر حقوق و اسرار و اموال او را حفظ می کنند. و زنانی که از سرکشی و نافرمانی آنان بیم دارید در مرحله اول پندشان دهید، و در مرحله بعد در خوابگاه ها از آنان دوری کنید، و اگر اثر نبخشید آنان را به گونه ای که احساس آزار به دنبال نداشته باشد تنبیه کنید؛ پس اگر از شما اطاعت کردند برای آزار دادن آنان هیچ راهی مجویید؛ یقیناً خدا بلند مرتبه و بزرگ است.
سبب نزول این آیه آن بود که سعد بن ربیع که از اکابر انصار بود نشوز و نافرمانی او کرد. زن او حبیبه دختر زید ابن ابی زهیر و سعد سیلی بر روی او زد پدر او ابو زهیر را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برد و گفت یا رسول الله سعد دختر مرا که زن اوست سیلی زده است. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که دختر تو قصاص کند شوهر خود را و سیلی بر روی او زند و چون ایشان بیرون شدند که قصاص کنند این آیه نازل شد.
و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که برگردید که جبرئیل علیه السلام آمده و این آیه را آورده است، بعد از آن فرمود که ما چیزی اراده کردیم و خدای تعالی چیز دیگری اراده کرده و آنچه خدای تعالی اراده کرده است بهتر است و قصاص را از سعد برداشت. (الجرجانی، آیات الاحکام، ج ۲، ص ۳۴۴)
شخصیت و مقام زن در اسلام
اسلام، اولین مکتبی است که زن را به عنوان متمم حیات انسانی در مسائل اجتماعی و اخلاقی و قانونی خود جا داده است (قرآن و مقام زن، سیدعلی کمالی، ص ۲۶) بررسی آیات قرآن کریم نشان می دهد همه انسان ها از هر صنف خواه زن و خواه مرد از یک ذات و گوهر خلق شده اند. (زن، مشارکت، توسعه، اکرم قدیمی، ص ۳۳)
در قرآن مجید، سومین سوره مفصل، به نام زنان (النساء) نامیده شده است و در ده سوره دیگر از قرآن مجید مسائلی مربوط به حقوق و منزلت زنان هست. پیش از اسلام، هیچ قانونی از قوانین اجتماعات متمدن و بزرگ، درباره ارزش واقعی زن، حفظ کرامات و حقوق او، تفصیلات فلسفی و روانی و مواد قانونی وجود ندارد. (قرآن و مقام زن، سیدعلی کمالی، ص ۲۵.) دفاع از حقوق زنان، اعطای مقام کوثر به دختر پیامبر و اعطای حق رای به زن نمایانگر اهمیت تقریبا مساوی زنان و مردان در این فرهنگ می باشد. (زن، مشارکت، توسعه، اکرم قدیمی، ص ۳۴)، پیامبر اسلام می فرماید: هریک از زن یا مرد موجبات آزار یکدیگر را فراهم کنند خداوند نه نماز و نه هیچ عمل خیری را از آنان قبول نمی کند. (وسایل الشیعه، ج۱۴، ص ۱۱۶) اسلام برای تمام تلاش های زن که در خانه همسر انجام می دهد، ارج می نهد تا آنجا که امام صادق علیه السلام می فرماید: لیوان آبی که زن به همسر می دهد از یک سال عبادت شب و سحرخیزی که روزش را روزه بگیرد، نزد خدا بهتر است. (وسایل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۲۳) کسانی که در اداره زندگی بی تفاوت هستند و همسران خود را همچنان رها و معطل و حقوق آنان را تضییع می نمایند، مورد لعنت پیشوایان معصوم قرار گرفته اند، «ملعون ملعون من ضیع من یعول». (همان، ص ۱۲۲) خداوند متعال که در قرآن توصیه به رفتار نیکو با سایر انسان ها و مومنین و خصوصا زنان نموده است و حتی در هنگام طلاق دستور به رفتار معروف با زنان می دهد (بقره : ۲۳۱ و ۲۳۳)؛ چگونه مجوز کتک زدن زنان را انشاء نموده است؟!
در قرآن که منبع اصلی اسلام است عبارت واضربوهن (نساء: ۳۴) مورد مناقشه قرار گرفته است. برخی این عبارت را با این استدلال که ظهور در زدن زن دارد، مجوزی برای کتک زدن زنان در نظر گرفته اند و در نتیجه اسلام را دینی ضد حقوق بشر و ضد حقوق زنان معرفی می کنند.
واژه شناسی
نشوز در لغت
نشوز در لغت به معني ارتفاع و برخاستن، برجسته شدن، بلند شدن از جاي خود، برآمدگي پیدا کردن، امتناع و سرپیچي کردن، نافرمان و سرکش شدن و جفا کردن آمده است. (راغب اصفهانی 1372 ج 3:347)
نشوز در اصطلاح
مفهوم اصطلاحي نشوز تفاوت چنداني با مفهوم لغوي آن ندارد بیشتر مفسران، نشوز را خروج زن از اطاعت شوهر گرفته اند. در المیزان عصیان و استکبار از اطاعت آمده است. (طباطبایي 1364ج 4:347) برخی دیگر آن را عصیان شوهر و استیلاي بر او و مخالفت با او معني کرده اند (طبرسي449 :1349) همچنین آن را به معناي برخاستن و خروج از طاعت میدانند که از زن وشوهر صادر می شود.(محقق حلي 1409ج 281 :2) صاحب جواهر در مفهوم اصطلاحي نشوز آن را خروج هر یک از زوجین از اطاعت دیگري و انقیاد وي میداند که بر عهدة هر یک نسبت به دیگري واجب است. (نجفي بیتا ج 200 :31) اینکه نشوز را اطاعت نکردن از همسر درجایی که واجب است بر او، مثل تمکین نکردن، نپیراستن خود از چیزهایي که تنفرآمیز است و با بهره وری و لذت بردن از او ناسازگار است و مانند اینها می داند. (امام خمیني 1421ج 2و747 :1) بنابراین با توجه به آنچه بیان شد میتوان نشوز را خودداري هر یک از زوجین از اداي حقوق واجب طرف دیگر بدون وجود مانع شرعي دانست و ویژگي این خودداري کراهت، نافرماني، عصیان آگاهانه و عامدانه است.
با عنایت به آیۀ 34سوره نساء، دیدگاههای گوناگونی در ارتباط با نشوز ارایه شده است.دیدگاه غالب را باید نافرمانی و خروج زوجین از وظیفه واجب نسبت به همسر دانست. (طباطبائی، ج4، ص 347) اما در مجموع میتوان به سه نگرش کلی اشاره داشت.
سه نگرش کلی در مورد نشوز
1- عدم تمکین خاص، بر اساس این نگرش وظیفه اصلی زن تمکین در مسائل زناشویی است.(ابن بابویه،ص 350- حسینی سیستانی،ج 4، ص106)
2- عدم تمکین عام، برخی نشوز را اطاعت نکردن زن از همسر به طور عام می دانند و از قوامیت به ریاست مرد بر خانواده تعبیر کرده و نشوز را مقابل قوامیت دانسته اند. (ابن العربی، ج1، ص417-ابن کثیر، ج2، ص256)
3- گروهی نیز با توجه به کاربردهای قرآنی نشوز را در معنای جمع کردن میدانند و معتقدند بارزترین مصداق حفظ غیب حفظ نفس است چه بسا قرآن عامی بیان کند که از آن اراده خاص شود از نمودهای نشوز راه دادن بیگانه بدون اذن شوهر به خانه او است.(سجادی،ص26-25)
لفظ غیب کنایه است یعنی اگر شما در غیاب کسی حیثتش را حفظ کنید به آن حفظ غیب گفته می شود. نشوز که در مورد رابطه زن و شوهر است نقطه مقابل حفظ غیب گفته می شود نه قنوت (میرخانی،ص5) پس حفظ غیب به معنای پاکدامنی و نشوز به معنای خیانت کردن است.
حفظ غیب یعنی بین خود و مرد دیگری را جمع نمی کند نشوز یعنی بین خود و مرد بیگانه جمع میکند برخی روایات نیز این قول را تایید می نمایند در روایت تحف العقول تنبیه در صورت فاحشه مبینه مجاز شمرده شده است.(مفید، ص69-68)
راهکارهای علاج نشوز
در ادامه آیه جهت مقابله با نشوز زنان، موعظه، هجران در بستر و ضرب پس از خوف از نشوز برای مردان تجویز شده است. موعظه و هجران در بستر که از آن به پشت کردن در خوابگاهها تعبیر می شود راهکاری است که در تفسیر آن اختلافی نیست.
دین اسلام به مرد اجازه نداده است که زن خود را بزند، مگر در یک صورت و آن نشوز زن است.بنابر این نشوز به صرف بروز یک حالت روانی زودگذر صدق نمی کند، بلکه همان طور که بیان شد لغت شناسان آن را به کینه توزی، جفا و عصیان معنی کرده اند. نشوز این است که زن پس از بسته شدن عقد به مرد اجازه نزدیکی با خودش را ندهد.
وعظ
وعظ در لغت نهي آمیخته به تهدید است. (راغب اصفهاني 1372ج 2:137) ولي ظاهراً معناي موعظه وسیعتر از این است و درواقع هرگونه اندرزي که در مخاطب تأثیر بگذارد، او را از بدیها بترساند و یا قلب او را متوجه نیکیها گرداند وعظ و موعظه نامیده میشود. البته مفهوم این سخن آن نیست که هر موعظه ای باید تأثیر داشته باشد، بلکه منظور آن است که در قلبهای آماده بتواند، چنین اثري بگذارد. چنانکه در سورة یونس، تمام انسانهای جهان را مخاطب ساخته، می فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» (یونس: 57) در سوره سبأ آیه 46 می فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَة» بگو من تنها شما را به یک چیز اندرز میدهم و آن این است که براي خدا قیام کنید .»… جمله اعظکم «شما را اندرز می دهم» در حقیقت بیانگر این واقعیت است که من خیر و صلاح شما را در این سخن در نظر می گیرم نه هیچ مسئله دیگر (امامي459:1378 ) بنابراین با توجه به معناي وعظ به نظر می َّ رسد منظور از «فعظوهن» پند و موعظهای است که با ترساندن شخص از گناه نشوز همراه است بهگونهای که زن دلش نرم شود و دست از نشوز بردارد.
هجر
هجر (بر وزن فجر) در لغت به معني «دوري کردن و جدایی گزیدن» است. (مکارم شیرازی1373 ج 255 :4) هجر و هجر آن است که انسان از دیگري جدا شود خواه با بدن یا با زبان یا با قلب (راغب اصفهاني 1372ج 2:178)
معنای لغوی ضرب
واژة ضرب در قرآن چندین بار به کاررفته، که معاني آن در همه جا یکسان نیست، بلکه درجاهای مختلف معاني متفاوت دارد. ضرب، زدن دو چیز به یکدیگر است و با توجه به اختلاف ضرب و انواع زدن در تفسیر آن اختلاف است مثل زدن چیز با دست و عصا و شمشیر و مانند اینها (راغب اصفهاني 1372ج 254 :2) در معنای اصطلاحی، ضرب ّ در آیه (واضربوهن) اکثراً ضرب را به معنای زدن و تنبیه بدنی در نظر گرفتند. (نجفی بیتا 206 :31) و برخی نیز تعابیر دیگری به کاربردند که ضرب در سنت رسول خدا(ص) به معنای جدایی و ترک کردن و دوری گزیدن است و این معنا هماهنگ با روح طبیعت و استعمال مجازی واژه ضرب و مشتقات آن در قرآن است (بلاذري 1417ج ،246 :2 به نقل از: معموري و خوش سخن مظفر 89 :1389)
دو دیدگاه در مورد ضرب وجود دارد که قول اول جزء اقوال مشهور می باشد و هر کدام از این دو براساس شواهد لغوی ارائه شده است:
1- اکثر مفسران اضربوهن را تنبیه بدنی زنان ناشزه تفسیر کرده جواز آن را بعد از موعظه و هجران در خوابگاه ها دانسته اند.(رازی، ابوالفتوح، ج5،ص350- طبری، ج3، ص37)
2- برخی معتقدند ضرب درآیه به معنای کتک زدن نیست و به وجوه معنایی دیگر ضرب شامل اعراض و رویگردانی (موسوی رکنی، ص166)، ترک منزل (ابوسلیمان،ص39-38) و سختگیری در نفقه(مغنیه، ص159) اشاره کردهاند.
معنای اصلی ضرب در فرهنگ های کهن عربی «انجام دادن هر کاری» است. فراهیدی «یقع علی جمیع الاحوال» را به عنوان اولین معنای ضرب آورده است. این معنای کلی را بر معانی سیر و حرکت، کسب و اخذ، طلب رزق و منع کردن منطبق کرده است.(فراهیدی، ج7، ص31-30)
در میان معانی ذکر شده برای «ضرب»، بدون به کار رفتن حرف اضافه «ب» در این لغت نامه ی کهن، معنای کتک زدن نیست. بررسی لغت نامه های دیگر قدیمی نیز نشان می دهد کسانی مانند ابن فارس و زمخشری و ابن منظور نیز ضربه به معنای زدن را نیاورده اند.(ابن فارس، ج3، ص399-398) (زمخشری، ص373 - ابن منظور،ج1، ص549)
اما در کتاب لغت معاصر معنای اول ضرب را باید زدن دانست. زدن با شمشیر یا عصا در فرهنگ ابجدی معنای اصلی ضرب است. (بستانی و مهیار، ص568) در قاموس قرآن نیز زدن با دست بیان شده است.(قرشی، ج4، ص175)
با توجه به اقوال لغویان می توان ضرب را از واژگانی دانست که تطور معنایی پیدا کرده است. متقدمانی چون فراهیدی ضرب را انجام دادن هر عملی از جمله حرکت و مسافرت و کسب روزی در زمین معنا کرده اند. و آن را بدون حرف اضافه به به معنای زدن ندانسته اند. با گذشت زمان معنای زدن برای ضرب مبدل به اولین معنای این واژه شده است. با توجه به این معنا «ضرب» بدون حرف اضافه «ب» به معنای انجام دادن است. و واقع شدن «ضرب» معادل وقوع هر عملی می تواند باشد. هر گاه «ضرب» با حرف اضافه «ب» استعمال شود و آنچه بعد از «ب» می آید، آلتی باشد که بتوان از آن برای ضربه استفاده کرد، از ضرب زدن برداشت میشود.
ضرب در قرآن
کاربردهای گوناگونی از «ضرب و مشتقات آن» در قرآن کریم مشاهده می شود. بیشترین استعمال ریشۀ در قرآن، «ضرب» بدون حرف اضافه و به معنای«آوردن و ارسال» است. هنگامی که «ضرب» با صورتهای مفرد و جمع واژۀ «مثل» آورده شده مفهوم «آوردن و ارسال مثل» از آن برداشت می شود.
طبرسی ذیل آیۀ «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْی أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهاَ …» (بقره: 26) به یک معنای عام با تعبیر «یقع علی جمیع الاعمال» برای «ضرب» اشاره کرده و پس از آوردن معانی سیر و حرکت در زمین، پرداختن به کسب و تجارت و جهاد در راه خدا برای این واژه، ضرب امثال را به معنای آوردن و ارسال مثل از جانب خدا را مطرح می کند. (طبرسی، ج ، 1ص 163)
بر این اساس «ضرب امثال» نوعی اقدام عملی با متعلق مثل به حساب می آید. معنای سیر و حرکت برای«ضرب» با مقاصد مختلف مانند مسافرت، کسب روزی و جهاد در راه خدا، پس از مفهوم ارسال و آوردن، بیشترین استعمال این ریشه را در قرآن داشته که این مفهوم نیز بیانگر همان اقدامی عملی است که در محدوده و ظرف زمین قابل انجام است.
«ضرب» در آیه 273 بقره «لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُواْ فی سَبِیلِ اللَّهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فی الْأَرْض …» از سوی مفسران ذهاب و تصرف، معنا شده است. (طبرسی، ج2، ص666) و در آیه «یا أیّها الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا ضرَبْتُمْ فی سَبِیلِ الَّلهِ فَتَبَیَّنُواْ…» (نساء:94) سفر و خروج به قصد جهاد در راه خدا تفسیر شده (طباطبائی، ج5، ص 41) و در آیه 61 بقره «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» به معنای جعل و قراردادن معنا شده است. (ثعلبی، ج1، ص206)
«الزام و وجوب» نیز از وجوه معنایی ضرب است.(طبرسی، ج1، ص256) «وضع و ایجاد» هم که نوعی اقدام عملی به حساب می آید از دیگر معانی «ضرب» در قرآن است. ابن عاشور در تفسیر آیه «فَضُرِبَ بَیْنهَم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ» (حدید: 13) و آیه «وَ قَالُواْ ءَ أَالِهَتُنَا خَیرْ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ…»( 58: زخرف) معنای«وضع و ایجاد» را برای ضرب برگزیده است. (ابن عاشور، ج27، ص346)
در آیه ی«فَضَرَبْنَ عَلی ءَاذَانِهِمْ» (کهف: 11) بیشتر مفسران ضرب را به معنای «منع کردن» آورده اند. و عده ای نیز آن را «افکندن» تفسیرکرده اند.(ابن کثیر، ج5، ص126- ثعلبی، ج3، ص510) «ضرب» با حرف اضافۀ عن در آیه5 زخرف «أَ فَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ…» به معنای «ترک کردن و اعراض« آمده است. (ابن عاشور، ج25، ص214)
در اکثر کاربردهای ضرب در قرآن از مفهوم زدن اثری یافت نمی شود. ولی با حرف اضافه ی «بـ» به معنای زدن با وسیله ای آمده است؛ مانند زدن با عصا در آیه ی« فَقُلْنَ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ…« (بقره : 60)(رازی، ابوالفتوح، ج1، ص 306) یا معنای زدن به وسیلۀ اعضای بدن به مانند آیه ی 73 بقره: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» (جرجانی، ج1، ص107)
در برخی آیات، «ضرب» بدون حرف اضافۀ «بـ»، استعمال شده اما سیاق آیه این است که معنای زدن با وسایلی را نشان می دهد. مفسران ذیل این آیات، حرف اضافۀ »بـ «را همراه وسایلی مانند شمشیر و سلاحهای آهنین در تقدیر گرفته ا ند. به عنوان مثال: مقاتل بن سلیمان در تفسیر »فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ« (انفال: 2) می گوید: «اضربوا بالسیف» (مقاتل بن سلیمان، ج2، ص104) و همینطور در تفسیر «الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ … أَدْبارَهُم» (محمد: 27) نیز عباراتی مانند: «تازیانه، عمودهای آهنین و شمشیر» را با توجه به سیاق آیه در تقدیرگرفته ا ند. (جرجانی، ج 4، ص9- حائری تهرانی،ج5، ص98- حقی بروسوی، ج8، ص520) بنابراین از کاربردهای «ضرب» در قرآن، زدن به وسیلۀ شمشیر، سلاحهای آهنین یا تازیانه است.
باتوجه به استعمال مطلق ضرب در آیۀ 34 سورۀ نساء، بدون حرف اضافه احتمالاً معنای آن با عنایت به گفته لغویان ـ یعنی «یقع علی جمیع الاعمال» به اقدام عملی از جانب شوهر در مقابل نشوز همسرش باشد.
مسئله جنسی در زندگی زناشویی حق دو طرف است. اگر زنی از انجام کارهای خانه، بچه داری و… سرباز زند شارع مقدس هیچ حقی برای مرد در برابر آن قرار نداده و لذا مرد نمی تواند در این موارد واکنش نشان دهد. بنابر این آیه فوق در مورد بسیاری از مسائل اختلافی زوجین ساکت است. طبق عقد ازدواج مرد حق ندارد که برای تادیب، زن را بزند بلکه باید او را نصیحت و موعظه کند. اما قضیه زدن صرفا به حالت نشوز مرتبط است که زن به حق شوهر خود ملزم نیست. این زدن برای بازگرداندن زن به التزامات زناشویی است نه برای ادب کردن او. علامه فضل الله، سایت بینات.) مرد نیز حق ندارد در صورت نیاز جنسی داشتن زن، او را از حقش باز دارد. مراد از هجر زنان در مضاجع پشت گردانیدن است به سوی ایشان در یک فراموش یا نزدیکی ناکردن ا ست با ایشان - واضربوهن - یعنی زدن غیر شدید. زدنی که هدف آن این است که زن به التزامات زناشویی خود بازگردد - مراد از ضرب زدن است که گوشت را مجروح نگرداند و استخوان را نشکند (آیات الاحکام (الجرجانی)، ج ۲، ص ۳۴۴.)
مخالفان ضرب
مخالفان ضرب بنا بر شیوه استدلال دو دسته اند:
الف: حمل ضرب در معنای دوری گزیدن:
چگونه در قرآن حکم به تنبیه بدنی زن داده شد، در حالی که خداوند به مردان فرمان می دهد که با زنان خود به نیکی رفتار نمائید: و عاشروهن بالمعروف. روایات بسیار از پیامبر اسلام در مورد مهربانی و عطوفت به زنان وارد شده و مردان را از زدن زنان بازداشته، مانند این روایت که پیامبر فرمود: ایضرب احدکم المراه ثم یضل معانقها (وسایل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۱۹) آیا زن را کتک می زنید، سپس می خواهید با او هم آغوش باشید؟!. برخی اسلام پژوهان تنبیه را روا نمی دانند و آن را انکار کرده اند. (التحریر و التنویر، ج ۵، ص ۴۳) اینان می گویند ضرب به معنای دوری و ترک زن برای مدتی محدود است. قاضی ابوبکر درباره آیه می گوید: زن را کتک نزند و اگر به وی امر و نهی کرد، ولی او اطاعت نکرد، فقط بر او خشم گیرد. (احکام القرآن، ابن عربی، ج ۱، ص ۴۲۰) یعنی معتقد است از نظر خداوند، ضرب (زدن) مباحی ناخوشایند است، نه اینکه باید به کار گرفته شود. واژه (ضر ب) در قرآن حدود ۱۰ بار به کار رفته شده که معانی آن در همه جا یکسان نیست بلکه دستکم در قرآن برای آن پنج معنای متفاوت وجود دارد: قرار دادن و وضع کردن، مقرر نمودن چشم پوشی و نادیده گرفتن و روی برگرداندن و دوری گزیدن. اندکی تامل در مفهوم این آیه، تردیدی باقی نمی گذارد که ضرب در این آیه نمی تواند و نباید به مفهوم کتک زدن باشد. بلکه تنها مفهوم مناسب برای آن اعراض کردن و دوری گزیدن می باشد. چرا که موضوع این آیات، اختلافات زن و شوهر است و به طور خاص به مسئله نادیده گرفتن حقوق همسری (زناشویی) از سوی زن پرداخته و می گوید: و هرگاه از تضییع حقوق خود از سوی زنان نگران می باشید، با آنان گفتگو کنید و آنان را پند و اندرز دهید و اگر اثر نبخشید در بستر مشترک، از آنها فاصله بگیرید بدون آنکه بستر خواب خود را جدا کنید و چنان که باز اثر نبخشید از آنان دوری گزینید و اگر چنان که باز اثر نبخشید و حق شما را ادا نکردند، شما حق هیچ گونه ستم و ظلمی را بر آنها ندارید. ملاحظه می شود که اگر به جای (دوری گزیدن) از (کتک زدن) استفاده شود، هرگز با لحن آیه و ترتیب منطقی راه حل های ارائه شده هیچ گونه تناسب و سازگاری ندارد. در حالی که قرآن پس از عدم تاثیر گفتگو و پند و اندرز دادن، حتی به مردان، اجازه جدا کردن بستر خواب را هم نمی دهد (کلیه مفسران قرآن و لغت شناسان عرب در توضیح این قسمت آیه تصریح کرد ه اند که واهجروهن فی المضاجع به این معناست که در حالی که در یک بستر خواب هستید از زنان فاصله بگیرید. یعنی حتی در این مرحله توصیه می کند بستر خواب را هم جدا نکنید.) حال چگونه می توان پذیرفت که در مرحله بعد، کتک زدن را توصیه نماید؟ آیا منطقی این نیست که حتی اگر می خواهد کتک زدن را توصیه نماید باید در مراحل دیگر باشد؟ ضرب مورد اشاره در آیه به معنای زدن نیست. چنان که وقتی میان پیامبر و همسرانش اختلاف پیش آمد و اینان به نصیحت رسول خدا عمل نکردند، پیامبر برای یک ماه از آنان جدا شد و به مکانی به نام مشربه رفت و از زن و خانه دوری گزید. پیامبر هیچ گونه آزار جسمانی به آنان نرسانده، کتک شان نزد و تحقیر و سرزنش شان نکرد. اگر زدن و آزار جسمی و روحی خواسته خدا و راه حلی ثمربخش بود، پیامبر نخستین کسی بود که به دستور خدا عمل می کرد اما کسی را نزد و بدان اجازه یا دستور نداد.
ب) محدود بودن حکم به زمان:
برخی معتقدند که حکم مربوط به شرایط خاصی بوده و میگویند آیا نمی باید شرایط اجتماعی، سیاسی و مردم شناسانه را که بر آیه چیره بود و سبب صدور چنین حکمی شد، در نظر گرفت؟ اگر بپذیریم روا دانستن تنبیه بدنی آن هم پس از مراحل و با شرایطی که در آیه بیان شده، برای برهه و اوضاع خاصی بود، می توان نتیجه گرفت: هرگاه این وضع از بین رود، حکم نیز از میان خواهد رفت! چنین برداشتی نه از ارزش آیه می کاهد و نه تفسیری فراتر از اهداف سازنده و مثبت و بشر دوستانه قرآن است. این فهم از آیه اگرچه مطابق با ظاهر آیه قرآن نیست. اما با آیاتی که فرمان برخورد نیک با همسر می دهد و پیوند بین زن و مرد را مودت و دوستی و رحمت می داند، سازگارتر می نماید.
موافقان ضرب
همه مفسرین و فقهای شیعه که موافق زدن هستند آن را تادیب دانسته و فتوا به ملایم بودن آن داده اند: فقیهان (باتوجه به فهم و فرهنگ مردم و جامعه) حکم به تنبیه بدنی همسر کردند اما آن را مقید ساختند که خون آلود نباشد و عضوی را نشکند و اثری به جا نگذارد. (تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۵۰۴) از نظر برخی اسلام شناسان کتک زدن می باید با پارچه به هم تنیده و یا با دست باشد، نه با تازیانه و عصا. (تفسیر الکبیر، ج ۱۰، ص ۸۷) در آیه ۴۴ سوره ص آمده است: «و خذ بیدک ضغثا و لاتحنث»؛ به ایوب گفتیم: بسته ای از ساقه های گندم (یا مانند آن مثل شاخه نازک خرما) را برگیر و با آن (همسرت) را بزن و سوگند خود را مشکن. زدن همسر توسط حضرت ایوب، خطا و جرم بر ضد زن شمرده نمی شد چون اذیت و آزاری ندید و تحقیر نشد. واجب است بر زنان اطاعت امر و نهی ایشان در لوازم نکاح و جایز نیست زنان را نشوز و نافرمانی شوهران خود و جایز است شوهران را تادیب و ایذای ایشان بر تقدیر نشوز (آیات الاحکام (الجرجانی)، ج ۲، ص ۳۴۵) تنبیه بدنی در اینجا - همان طور که در کتب فقهی نیز آمده است - باید ملایم و خفیف باشد به طوری که نه موجب شکستگی و نه مجروح شدن گردد و نه باعث کبودی بدن (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۳۷۳) واضربوهن اگر مراحل قبلی مفید نیفتاد آنها را بزنید بین این موارد باید به ترتیب عمل کرد. (ترجمه بیان السعاده، ج 4:58) اول او را موعظه کنید، اگر موعظه اثر نگذاشت با او قهر کنید، و رختخوابتان را جدا سازید و اگر این نیز مفید واقع نشد، او را بزنید. (ترجمه المیزان، ج 4:546) در تفسیر کلبی از ابن عباس نقل کرده است که: زنان را به کتاب خدا موعظه کنید و به او بگویید که از خدا بترسد و از شما اطاعت کند، اگر قبول نکرد با او درشتی کنید وگرنه طوری او را بزنید که بدنش زخم نشود و استخوانش شکسته نشود. از امام باقر نقل شده که منظور: زدن با مسواک است. (ترجمه فی البیان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۱۳۷) مقصود از اضربوهن، زدن با چوب مسواک و شبیه آن است، زدنی که از روی رفق و دوستی باشد (تفسیر نور، ج ۲، ص ۲۸۴.) قضیه زدن صرفا به حالت نشوز مرتبط است که زن به حق شوهر خود ملزم نیست. این زدن برای بازگرداندن زن به التزامات زناشویی است نه برای ادب کردن او. (علامه فضل الله، سایت بینات.) معنای خوف در آیه علم است و مرد حق دارد با تحقق نشوز یکی از امور سه گانه در آیه را انتخاب نماید. (ابن جنید، منقول از جواهرالکلام، ج ۳۱، ص ۲۰۳)
اختلافی که در این رابطه بین علما وجود دارد این است که آیا موارد سه گانه ذکر شده در این آیه (وعظ، هجر، ضرب) به ترتیب انجام شود و یا این که شوهر میتواند یکی را انتخاب نماید و در این زمینه مخیر است.برخی همچون علامه طباطبایی قائل ترتب یک مرحله بر مرحله دیگر است (طباطبایی، 1364،ج4،ص250)برخی نیز احتمال به تخییر داده اند.(نجفی بی تا ،ج 31، ص203)
اوّلا، زدن در آیه به گونه غیر مبرّح تفسیر شده؛ یعنی زدنی که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست، بلکه دست کشیدنی است با ظرافت ویژه. از همین رو مقید شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد، مگر چوب نازک سواک که انسان با آن مسواک میزند. این در واقع دلالت آیه را خنثی میکند و حق تنبیه بدنی و آزاررسانی زن از سوی مرد را یکسره نفی میکند.
روایات چگونگی ضرب
موضوع دیگری که در خور ژرفنگری است، چگونگی ضرب است. حدود و کیفیت ضرب در احادیث و تفاسیر مشخص شده است و چنین گفتهاند که منظور زدن بسیار نرمی است که هیچ گونه اثری بر جای نگذارد. برای تبیین بیشتر حدود آن و جلوگیری از هر گونه زیادهروی، امام صادق(ع) آن را به زدن با مسواک تفسیر فرمود: «… إنّه الضرب بالسواک»؛ منظور از زدن در آیه، زدن با مسواک است.و این نوعی اعلان تنفر و مخالفت اخلاقی است، نه تنبیه بدنی.
نیز باید توجه داشت که همین مقدار برخورد، باید پس از دو مرحلة اخلاقی و تربیتی انجام گیرد. این دو مرحله در متن آیه تبیین گشته است: 1ـ فعظوهنّ: به آنها پند دهید.2ـ واهجروهنّ فی المضاجع: از خوابگاهشان دوری کنید.دوری از خوابگاه نیز که ممکن بود به زیادروی بینجامند و به دوری دراز مدت بکشد، به حدّاقل آن، تفسیر شده است که از خشونت برخی جداییها و بیاعتناییها مانع گردد.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «یحوّل ظهره إلیها»؛ پشت به زن بخوابد نه دوری زیاد و یا به اطاقی دیگر رفتن و یا ترک خانه و… پس در دوری از خوابگاه زنان نیز از هر گونه خشونت و زیادهروی منع گردیده است.
ابن جریر از عکرمه نقل کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر شما را در انجام کار نیک نافرمانی کردند بزنیدشان؛ ولی زدن غیر مبرّح و همین روایت را به نقل از حجاج بن مزاحم نیز آورده، با این افزونی که غیر مبرّح را به غیر مؤثر تفسیر کرده، یعنی زدنی که تأثیری در تغییر رنگ پوست بدن حتی به اندازه سرخ شدن نداشته باشد. عطا میگوید: به ابن عباس گفتم: زدن غیر مبرّح چگونه است؟ گفت: با چوب مسواک و مانند آن. در فقه الرضا(علیه السلام) آمده است: زدن با مسواک و مانند آن به ملایمت و آرامی.(بحارالانوار،ج 101، ص58)
روایات نهی از ضرب و توصیه به مدارا در جامع الاخبار صدوق از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده :در شگفتم از کسی که همسر خود را میزند، حال آن که خود به زدن شایستهتر است. زنان خود را با چوب نزنید که قصاص دارد، ولی با سختگیری در خوراک و پوشاک آنان را بزنید تا در دنیا و آخرت آسوده باشید.
در حدیث دیگری فرمود: سفارش مرا درباره زنان پاس بدارید تا از سختی حسابرسی رهایی یابید، و هر که سفارش مرا پاس ندارد، چه سخت است وضع او در پیشگاه خداوند.(همان، ج 100، ص249 به نقل از جامع الاخبار، ص 157-158) این حدیث صراحت دارد که منظور از زدن در آیه تأدیب است،ولی نه با چوب دستی و تازیانه (چنان که با چهارپایان رفتار میشود) بلکه با ایجاد محدودیت در خوراک و پوشاک و مانند اینها، و این با روش تعدیل در زندگی سازگارتر است.
دوّم از زدن زنان چنان به سختی نهی و منع شده است که تخلف کننده را از دایره نیکان امت بیرون شمرده، جزو شرار الناس میشمارد. چنان که در حدیث آمده که: زنانِ بسیاری از همسران اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرد خانه پیامبر به شکایت از همسرانشان (که زدن آنان را مجاز میدانستند)آمدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اینان نیکان شما نیستند. (الدرالمنثور، ج 2، ص523)
همچنین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را که حقوق همسر خود را ضایع کند و جانب او را رعایت نکند نفرین کرده، فرمود: «ملعون ملعون من ضیّع من یعول».(من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 103.) در حدیث دیگری فرمود: همین گناه بس که مردی عیال خود را تباه سازد. (دعائم الاسلام، قاضی نعمان مصری، ج2، ص 193)
چه حقی زنان بر مردان دارند؟ پیامبر(ص) فرمود: برادرم جبرئیل مرا خبر داد، و پیوسته سفارش میکرد درباره زنان، تا آنجا که گمان بردم مرد حق ندارد به همسرش أفّ بگوید، و گفت: ای محمد، بپرهیزید خدا درباره زنان. ایشان اسیر دست شما هستند. آنها را براساس پیمان و امانت خدا گرفتهاید. تا آنجا که گفت: پس بر آنان دلسوزی کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند، و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سر خشمشان میاورید. و نیز فرمود: بهترین شما کسی است که برای خانوادهاش بهترین باشد و من بهترین هستم از میان شما برای خانوادهام. (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 362) منظور از محبت در این گونه احادیث، دلسوزی و خوشرفتاری و مهرورزی و پاسداشت کرامت اوست در مرتبه والای انسانی که دارد، و هرگز و هیچ گاه نظر به جانب شهوت نیست.
زنی به نام حولاء نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از حق مرد بر زن و حق زن بر مرد پرسید، تا آنجا که گفت: چه حقی زنان بر مردان دارند؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: برادرم جبرئیل مرا خبر داد، و پیوسته سفارش میکرد درباره زنان، تا آنجا که گمان بردم مرد حق ندارد به همسرش أفّ بگوید، و گفت: ای محمد، بپرهیزید خدا درباره زنان. ایشان اسیر دست شما هستند. آنها را براساس پیمان و امانت خدا گرفتهاید. تا آنجا که گفت: پس بر آنان دلسوزی کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند، و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سر خشمشان می آورید. (مستدرک الوسائل ،ج14، ص252)
شیخ صدوق در دو کتاب خود علل الشرایع و امالی از امیرمؤمنان(ع) نقل کرده که فرمود: در هر حال با ایشان مدارا کنید و با آنان نیکو سخن بگویید، باشد که ایشان نیکو عمل کنند.( بحارالانوار،ج100، ص223، به نقل از علل الشرائع، ص 513 و امالی صدوق، ص 206) امام صادق(علیه السلام) از پدرش نقل کرد: هر که زنی میگیرد باید گرامی اش بدارد، پس همانا همسر هر کدام از شما لعبتی است،هر که گرفت نباید او را ضایع گرداند. (همان، ص 224)
اگر زن کاری انجام دهد، شاید احساس بر او غلبه کرده باشد، که او زود به هیجان میآید، اما مرد چرا عنان خود را با احساساتی زودگذر رها کند و تسلیم خردورزی نباشد؟! پس او سزاوارتر است برای تنبیه و تأدیب، به هر حال چنین کسی دیگر از امت که با روش والای اسلامی تربیت یافتهاند نخواهد بود.
نتیجه گیری
زن ارزش انسانی والایی دارد که مرد باید آن را پاس بدارد و خوار و رسوایش نسازد و نیکو با او رفتار کند و خود را با او دو شریک هماورد در اداره امور زندگی بداند، مسئولیت ها را عادلانه تقسیم کند، او را بر هیچ کاری مجبور نکند، از او خاطرخواهی و جانبداری کند و با نرمی و مدارا با او همزیستی کند، چرا که او گل است و نه قهرمان. اگر از او لغزشی دید بر آن چشم بپوشد و اگر ناسازگاری و ستیز از او احساس کرد با او نیکو مدارا کند تا خاطر نازک و زودرنج او را به دست آورد.
بدانید هر که همسر خود را بزند یا سیلی بر او بنوازد، خود شایستهتر است برای سیلی خوردن و از نیکان امت نیست، بلکه چه بسا از بدان ایشان خواهد بود. دلیل این مطلب آن است که اگر زن کاری انجام دهد، شاید احساس بر او غلبه کرده باشد، که او زود به هیجان میآید، اما مرد چرا عنان خود را با احساساتی زودگذر رها کند و تسلیم خردورزی نباشد؟! پس او سزاوارتر است برای تنبیه و تأدیب، به هر حال چنین کسی دیگر از امت که با روش والای اسلامی تربیت یافتهاند نخواهد بود.
در نتیجه، ظاهر بی قید و شرط آیه نسخ شده است و آنچه آن را نسخ کرده سفارش های اکید درباره زن و جانبداری و پاسداری از کرامت اوست نیز ممنوعیت زدن او با همه شیوهها جز شیوهای که در واقع زدن نیست، بلکه به توجه و علاقمندی شبیه تر است تا زدن دردآور، و پیامبر و بزرگان امت (که همواره به پیروی از ایشان دستور داده شدهایم) چنین کردهاند.
اسلام اطاعت زن از شوهر را در مسائل ویژة زن و شوهری، لازم و تکلیف میداند، و این را حقی برای شوهر میشناسد.اهمّیت و ضرورت این حق و لزوم برآوردن این نیاز پوشیده نیست. این نیاز در صورتی که برآورده نشود و با گستاخی برخی زنان روبرو گردد، ممکن است با خشونتهای فراوانی روبرو شود، زیرا که نوعاً و به طور طبیعی قدرت مرد بیشتر است. حال قرآن کریم دایره آن را محدود کرده و از هر گونه زیادهروی برای اِعمال خواست شوهر (بویژه با توجه به مفهوم این ضرب) مانع گردیده است و برای آن شیوة قانونی (مراحل و اندازه) معیّن کرده است، تا به زیادهرویهای ظالمانهای نینجامد. بنابر این ضرب در صورتی است که خلافی صورت گرفته باشد و آن هم خلاف در روابط ویژه شوهری است.
بنابر این طبق منطق عقل و شرع، اگر زنان از ابتداییترین و ضروریترین حق میان خود و شوهرانشان سرباز زدند، (یعنی نشوز) نخست با دو واکنش اخلاقی و آموزشی روبرو میگردند و سپس با مرحلهای تنبیهی، با همان مقدار و در چارچوب معینی که امام صادق (علیه السلام) مشخص کردند، با زن برخورد میشود و نه بیشتر.
این نکته نیز قابل دقت است که برخی فقیهان مطرح کردند که اطاعت زن از شوهر، تنها در مورد همان رابطة ویژه است و حتی اگر لذتجوییهای دیگر در شرع مجاز شمرده شده باشد اطاعت در آنها لازم نیست؛ زیرا دلیلی نداریم که تن دادن زن به همة انواع لذتجوییها واجب باشد، تا تن ندادن به برخی از آنها نشوز شمرده شود. (آیت الله سیّد محسن حکیم(ره)، مستمسک العروة الوثقی، ج 14، ص 64)
آسیبشناسی تفسیر تطبیقی
یکی از نکاتی که ما علت بیان این آسیبشناسی را مطرح کردیم این بود که باید یک اثرگذاری در تفسیر تطبیقی برای آن وجود داشته باشد قبلا گفتیم برای تفسیر تطبیقی دو نوع هدف و رهیافتی وجود دارد. جدلی و برای آن که این نوع تفسیر اثر داشته باشد و زمینه این را داشته باشد که دیگران هم رغبت برای این ماجرا داشته باشند چارهای نداریم که این را مطرح کنیم ما نمیخواهیم اعتقادهای خود را از دست بدهیم چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوانیم بیطرفانه وارد شویم و چه بخواهیم و نخواهیم اثر خودش را میگذارد و نکته در این است که اگر باز هم بخواهیم وارد تفسیر تطبیقی شویم چارهای نداریم جز اینکه این موارد را رعایت کنیم در مرحله اول آسیبهای مبانی را گفتیم که اگر این مبانی وجود نداشته باشد تطبیق راه پیدا نمیکند در قسمت دوم آسیبهای روشی اگر این روشها پیاده نشود اثر خودش را ندارد در قسمت مبنایی آن موقعی که انسان برپیشبرد پیشفرضهای خودش تعصب داشته باشد و اینکه حرف من حق است و بقیه باطل و هر آنچه غیر تفسیر روایی است جعل است و باطل و همه تفسیر به رای کردند و همه از دین خارج هستند اصلاً تفسیر تطبیقی معنایی پیدا نمیکند.
در روشی هم سخن این است که ما در این مورد اگر بخواهیم اثر خودش را بگذارد تا طرف مقابل هم میل پیدا کند اگر ما بخواهیم بگوییم که مذهب شیعه حق است و چقدر کامل است و از این راه بخواهیم کسانی را که فقط شیعه هستند این هم عوامشان را قانع کنیم میتوانیم چنین کاری بکنیم اما اگر بخواهیم هم خاص قانع شوند و هم این که طرف مقابل میلی به خواندن مطالب ما داشته باشند و هم در حوزه نقل و هم در حوزه نقد اصولی را باید رعایت کنیم در حوزه نقل چهاراصل را ایشان بیان میکند.
۱ -اولا اینکه بگویند روافض اینچنین میگویند و ما هم بگوییم اهل سنت چنین میگویند بدون اینکه صاحبان اقوال را نام ببریم نمیشود همان طوری هم که در مورد موارد دیگری هم هست روانشناسان این چنین میگوید جامعهشناسان چنین میگویند هیچ کدامش علمیتی ندارد شما یک قول عالم سنی را بیان میکنید که چنین میگوید و رد میکنید و نیازی هم به نسبت دادن به همه آن اهل سنت نیست نمیگویید سنیها چنین گفتهاند میگویید فخررازی چنین گفته کشاف چنین گفته است.
۲- مورد دیگر ناقص ذکر کردن دیگر دیدگاههای تفسیری است وقتی میخواهد حرفهای دیگران را مطرح کند ناقص مطرح میکند که بتواند نقدش کند به همین جهت در نقل قولها باید خودمان مراجعه کنیم و ببینیم یا نقلهای با واسطه که معمولاً در سخنرانیها انجام میشود یا خودمان مراجعه کنید و اینکه در نقل با واسطه واسطهها هم ذکر کنیم اگر کسی نسبتی را به یک مفسری داد اگر خودم دیدم که دیدم اگر ندیدم نقد کنیم و واسطهها را بیان کنیم که این امانتداری را مطرح میکند.
نقل درست و نادرست: نقل درست این است که چیزی گفته و کم و زیاد میشود و نقل نادرست این است که نقل میشود ولی به شکل دیگر مطرح میشود و چیز دیگری بیان میشود
در حوزه نقد وقتی میخواهید انتقاد کنید آسیبهایش چنین است.
۱-به کارگیری ادبیات نادرست؛ خداوند میفرماید: «و قولوا للناس حسنا» جدال احسن یک بعدش این است که با ادبیات درستی استفاده شود با تحقیر و توهین همراه نباشد.
۲-استفاده از استدلالهای بعید؛ لازم است که از استدلالهای بعید دوری شود که اگر دوری نشود آسیبی برای نقد به شمار میرود.
۳-استناد به منابع ضعیف و نامعتبر؛ گاهی وقتها منبعی برای نقد وجود ندارد و فقط موارد ذوقی و سلیقهای را مطرح میکنیم.
۴-رها کردن اقوال بدون داوری؛ وقتی نظر اهل سنت و شیعیان را میگوییم در آخر باید نظر خودمان و داوری هم بیاوریم اگر کسی دایره المعارف میخواهد بنویسد انتظار داوری از او نیست و اگر که بناست یک کتاب علمی بنویسد تحلیلی درباره آن صورت گرفته باشد باید خودش را نشان بدهد و یک داوری انجام داده باشد و داوری هم به درستی انجام داده باشد یک موقع هم هست حرفی میزند و میگوید دلیل هم دارم و میگوید سند هم دارم مثلا میگوید همه منابع اهل سنت چنین مطلبی را بیان کردند هیچ منبعی را مطرح نمیکندو یک مستند هم بیان میکند شواهد و دلایل خود را باید بیاورید که بگویید اسناد و دلایلش موجود است کافی نیست.
۵-فهم نادرست؛ دیدگاه دیگران را درست نفهمیدیم نقد میکنیم در حالی که اشکالی بر حرفش نبوده است و این نکته را نه فقط در تفسیر تطبیقی در محاورات و گفتگوها و مناظرات هم ظهور پیدا میکند.
یکی از سرفصلهای که در تفسیر تطبیقی وجود دارد تعریف اشیا با ضد آنهاست یعنی اگر این آسیبها را شناختیم شرایط را هم در میابیم در داوری اگر ما بخواهیم استنباط کنیم بر مبنای خودمان دریافت کردیم ملاکش چیست؟ عقلانی بودنش است استدلالهای دو طرف را میآوریم و نقل میکنیم و دلیل خود را میآوریم یا استدلال با دلیل عقلی میآوریم و گاهی هم نقلی که دیگران قبول میکنند البته نقل قرآن هم بر اساس همین نقل نزدیک نه نقل دور. مثلا بگوییم «یس والقرآن الحکیم انک علی صراط مستقیم» نه اینکه به جای علی (علی علیهالسلام) خوانده شود.
اگر نقلی را مطرح میکنید نقلی که معتبر باشد و برای طرف مقابل هم قابل قبول باشد باید مطرح شود مثلاً برای اهل سنت صحیح بخاری را بیاورید وحلیه المتقین را برای ما به عنوان سندبیاورند. اگر برای مااز کتابی دلیل بیاورند که از نظر سند مشکل داشته باشد ما آن را نمیپذیریم. کتب اربعه در حد قرآن برای ما نیست. آن هم روایات صحیح دارد. روایات ضعیف دارد. سند و دلالتش باید بررسی شود اما همانطور که انتظار داریم آنها برای ما چیز قابل قبولی بیاورند ما هم چیز قابل قبولی باید برای آنها بیاوریم یا از طریق قرآن آن هم تفسیر درستش که برای آنها هم قابل قبول باشد . دیدیم که امام صادق برای وضو استدلال ادبیاتی می آورد. از طرف دیگر باید چیزی بیاوریم که برای طرف مقابل هم قابل قبول باشد. همانطور که ما از کتب دست چندم قبول نمیکنیم آنها هم از کتاب دست چندم قبول نمیکنند.
اگر جدل به معنای منطقی باشد میتوان از چیزهایی که قبول دارد استفاده کنید ولی اگر همانطور که در قرآن آمده جدال احسن به کار بگیریم نمیتوانیم از مقدمات باطل برای رسیدن به حق استفاده کنیم.
تکرار در قرآن و حکمت های آن
تکرار، اگر در جهت بیان هدفی باشد و در راستای غرض و فایده ای باشد، مطلوب است و اگر خالی از فایده باشد مخل به فصاحت می باشد ، در قرآن که کلام الهی است، برخی از الفاظ و گاهی چند لفظ و گاهی یک آیه تکرار شده است که تکرار لفظی است و گاهی تکرار شده است که معنا تکرار معنوی نامیده می شود، تکرار در پژوهشهای قرآنی با عنوان ، تصریف ، تکریر ، متشابه… یاد شده است.
تکرار، اگر در جهت بیان هدفی باشد و در راستای غرض و فایده ای باشد، مطلوب است و اگر خالی از فایده باشد مخل به فصاحت می باشد ، در قرآن که کلام الهی است، برخی از الفاظ و گاهی چند لفظ و گاهی یک آیه تکرار شده است که تکرار لفظی است و گاهی تکرار شده است که معنا تکرار معنوی نامیده می شود، تکرار در پژوهشهای قرآنی با عنوان ، تصریف ، تکریر ، متشابه… یاد شده است و در متون کهن نیز تکرار وجود داشته است و تکرار در علوم مختلفی کاربرد دارد از جمله روانشناسی و ادبیات و هنر و تفسیر … و تکرار در قرآن چه لفظی و معنوی دارای حکمت ها و انگیزه هایی چون تأکید ، دفع توهم حصر ، برانگیختن هیجان و ایجاد زمینه تدبر و تثبیت قلب پیامبر و… می باشد.
واژگان کلیدی: تکرار ، قرآن ، انواع تکرار ، تکرر و علوم دیگر ، حکمت های تکرار
1مقدمه
تکرار از ماده (کرر) به معنای بازگرداندن قول یا فعلی برای بار دوم و مصدر باب تفعیل است. خاستگاه بحث تکرار ، علم معانی است و از اسلوب های بلاغی قرآن به شمار می رود. و در اصطلاح علمای بلاغت عبارت است از دلالت دوباره لفظ بر معنا با تکرار آن.
در قرآن به شکل های مختلف و در قالب های گوناگونی تکرار به کار رفته است البته برخی در این زمینه به افراط رفته و حتی تکرار حروف و هجاها را نیز از نوع تکرار دانسته اند، که شایسته است این نوع تکرار در این بحث نگنجد. چون سخن در اینجا از نوع تکرار به همراه انتقال معناست که شاید کمتر در حروف و هجاها بتوان آن را مطرح کرد.
انسان در زندگی خویش همواره با تکرار چه در حیطه سخن و چه در حیطه عمل و… روبرو بوده است و از آنها تحلیل هایی داشته است و بر همین اساس اظهار نظر های مختلفی در بحث تکرار در قرآن داشته است، برخی آن را دلیل اعجاز قرآن شمرده اند و برخی نیز درست در نقطه مقابل این گروه قرار دارند و آن را دلیل ضعف دانسته و بشری بودن قرآن را از آن استنباط کرده اند پس لازم است که تکرار در قرآن، چیستی و انواع آن و حکمت هایی که برای این تکرار وجود دارد روشن شود تا از حریم قرآن در مقابل این خدشه آفرینان دفاع نموده و نمونه های اعجاز قرآن و زیبایی هنری این فن بلاغی بر نویسندگان نیز روشن شود. تا در نوشته های خویش از این هنر بهره برده و سخنوران در ایراد کلامی بلیغ از کلام خدا الهام بگیرند.
2عناوین تکرار
جایگاه این بحث در علم بلاغت است و با واژه ها و عناوین مختلفی این بحث نگاشته شده است و مورد بررسی قرار گرفته است که می توان به تکریر – تصریف ، تردیده ، متشابه و اشباه اشاره نمود.
2-1تردید یا الترداد
بعضی از پژوهشگران علوم بلاغی به جای تکرار از تردید یا الترداد برای بیان این مبحث استفاده نموده اند «چنانچه جاحظ در البیان والتبین مبحثی را با این نام گشوده می گوید: “قد رأینا الله عزوجل ردد ذکر قصه موسی و هارون” و سیوطی تردید را متتحی از تکرار دانسته، معتقد است وقتی لفظی دو بار تکرار شود و بار دوم متعلق به معنایی غیر از اول باشد در این صورت تکرار صورت گرفته است: مانند آیه فبای آلاء ربکما تکذبان» (دفتر نشر فرهنگ و معارف قرآن کریم 1382، جلد 8، صفحه 567)
2-2تصریف
برخی معتقدند که خداوند از واژه تکرار و تردید استفاده ننموده است بلکه از واژه صرف (به معنای بازگرداندن چیزی از حالتی به حالت دیگر (مفردات راغب، 1392 ق، واژه صرف) استفاده نموده است “و لقد صرفنا فی هذا القرآن لیذکروا و ما یزیدهم الا نفورا” زیرا تکرار و تردید بار منفی دارد و بهتر است از تصریف استفاده شود که چنین ایرادی را ندارد. (خرقانی، 1391، ص76)
البته تکرار و تصریف هرچند دارای مشترکاتی هستند ولی تصریف در واقع معنایی متفاوت با تکرار دارد و تکرار است که اندیشه ای را در قالب های مختلفی بیان می کند و مفسران آن را تکرار با بیان و سبک های مختلف دانسته اند. (طباطبایی، 1394 ق، جلد 13، ص201) که به عنوان مثال می توان به تصریف قصه های حضرت موسی و نوح علیهما السلام اشاره نمود.
2-3متشابه و اشباه
این دو واژه چون از یک ریشه (شبه) می باشد آن را یکجا بیان می نماییم و این دو واژه بیشتر از همه در این مبحث مورد استفاده قرآن پژوهان برای بیان تکرار در قرآن قرار گرفته است.
متشابه بر مشابهت چیزی با چیزی دلالت دارد که برخی دایره شمول آن را بسیار گسترده مطرح کرده اند و به عبارتی هر چیزی که موجب ابهام گردد را متشابه دانسته اند. ولی مصنفان علوم قرآنی عمدتا دو نوع متشابه را مطرح کرده اند.
متشابه در برابر محکم و متشابه در تکرار آیات (که مورد بحث ماست) که آنرا متشابه لفظی هم خوانده اند و آوردن یک سخن در صورت های گوناگون و فواصل مختلف تعریف کرده اند. (دفتر نشر و فرهنگ تعارف قرآن کریم، 1382، جلد 8، صفحه 568)
3تکرار یا تکریر
این واژه از (کرر)و مصدر باب تفعیل است و راغب اصفهانی در مفردات آن را عطف چیزی بر چیزی با لذات یا بالفعل و این منظور آن به معنای رجوع می داند و می گوید: کرر الشی یعنی آن چیز پی در پی اعاده کرد. (ساروی، 1379، ش156، ص 188)
این موضوع در علم بلاغت تحت عنوان فصاحت اطناب آورده شده است. فصاحت کلام با مبرا بودن از شش عیب تحقق می یابد، که یکی از آنها کثرت تکرار است یعنی لفظ واحد خواه اسم باشد یافعل یا حرف خواه اسم ظاهر باشد یا ضمیر چندین بار بدون فایده تکرار شود. بر اساس این گفتار تکرار بدون فایده عیب محسوب می شود نه هر تکراری.
اطناب یعنی زیادت از لفظ بر معنا به انگیزه فایده ای یا ادای معنا یا عبارتی بیش ازحد متعارف توسط افراد بلیغ به جهت تقویت یا تاکید آن، که اطناب انواع بسیاری دارد و یکی از آنها تکرار است که انگیزه های گوناگونی را برای آن ذکر کرده اند و چون در اطناب و تکرار وجود فایده شرط است، می توان تکرار را به دو قسم تقسیم کرد: 1- تکرار مطلوب 2- تکرار نا مطلوب و مخل به فصاحت. (همان، ص189)
4پیشینه تاریخی وپژوهشی تکرار در قرآن
شناخت پیشینه و تاریخچه یک موضوع به شناخت سیر تطور آن و تکاملش در طول زمان کمک شایانی می کند. در این نوشتار سعی شده در دو قسمت به این بحث پرداخته شود. در ابتدا به این سوال پاسخ خواهیم گفت که مبحث تکرار در قرآن از چه زمانی و در چه آثاری وجود داشته است و آیا در متونی غیر از قرآن نیز تکرار وجود دارد یا خیر؟
4-1پیشه تکرار در قرآن
سخن درباره پیشنه دقیق این بحث به دلیل نبودن اخبار قطعی دشوار است. بر اساس پاره ای از روایات، بعضی از زنادقه در محضرامام حسن مجتبی(علیه السلام) وجود تکرار در سوره کافرون را مورد نقد قرار دادند و امام با پاسخی مستدل خدشه آنان را به ساحت قرآن ناروا دانستند. (زرکشی، 1391 ق، ج 3، ص105)
افزون براین می توان نخستین پدید آوران این علم را قاریان دانست که برای آسان شدن حفظ آیات متشابه به این بحث پرداختند و نخستین تالیف به جا مانده ازابوالحسن علی بن حمزه کسایی از قرا سبعه به نام متشابهان القرآن است که به گرد اوری آیات متشابه لفظی پرداخته است. (دفتر نشر فرهنگ معارف قرآن کریم، 1382، ج8، ص569)
پس از این مرحله به دو روش آیات متشابه جمع آوری شد که “سوری” و"ابوابی” نام گرفت در روش سوری آیات متشابه به ترتیب سوره های قرآن جمع آوری شدند و در روش ابوابی یک آیه بدون در نظر گرفتن ترتیب آن در قرآن در نظر گرفته شده و سپس آیات متشابه در کنار آن ذکر می شد. (همان) سپس با گذشت زمان برای پاسخ به طاعنان و خرده گیران به امر تکرار در قرآن حکمت هایی نیز برای تکرار در قرآن بیان شد و کتابهای متشابه القرآن به بیان سبب و حکمت آیات متشابه پرداختند. بنابراین سیر تکامی در کتب متشابه القرآن را می توان در پنج دسته از کتابها جستجو کرد:
کتابهایی که تنها به گردآوری آیات متشابه پرداختند و عمدتا برای تسهیل حفظ قرآن نوشته شده.
کتابهایی که آیات متشابه قرآن را به نظم در آورده اند.
کتابهایی که به توجیه متشابه القرآن اختصاص دارند.
کتبی که به اصل بحث تکرار و مباحث نظری آن پرداخته اند بدون اینکه به بیان تمامی آیات مربوط یا حکمت تکرار آنها بپردازد.
ذیل برخی آیات در کتب تفاسیر-قسمتی از مباحث علوم قرآنی– در قصص القرآن، که این نوع که بخش مهمی از تکرار در قرآن است، تکرار معنا در عین اختلاف الفاظ آورده شده است.(همان)
5تکرار در غیر قرآن
تکرار نه فقط مخصوص قرآن می باشد بلکه در دیگر متون و حتی در زندگی روزمره نیز ردپایی از تکرار دیده می شود و انسان بسیار متمایل به تکراراست و در زندگی اش جریان دارد و بسیاری امور زندگی انسان تکراری است و چنان این امر با انسان همراه است که سبب می شود از چیزهای جدید دچار وحشت و هراس شود. در اینجا برای بیان سابقه تکرار در غیر قرآن نمونه هایی از این تکرارها ذکر میشود.
5-1تکرار در اوستا
دراوستا کتاب مقدس و دینی زرتشتیان، به دلیل ماهیت دینی-عبادی، تکرار بسیار است؛ زیرا این ها باید در جشن ها و نیایش های مختلف چون آیینی اجرا و زمزمه می شود. مانند عبارت “نوید می دهم، به جای می آورم، از برای…” که چندین بار تکرار شده است. (سبزعلی پور، 1388، ش211، ص90)
5-2تکرار درکتیبه های هخامنشی (به زبان فارسی باستان)
این کتیبه ها که شامل دستورات حکومتی و اعمال شاهان هخامنشی است، ساختارشان به این شرح است که اغلب بعد از ستایش اهورامزدا، نام پادشاه و اجداد شاه فرمان دهنده ذکر می شود، سپس خواسته یا گفته آنان ذکر می شود و در انتهای گفتۀ خود، به اهورامزدا درود می فرستند، اکثر کتیبه ها از جمله کتیبه داریوش در نقش رستم، کتیبه خشایار شاه در تخت جمشید، کتیبه داریوش در شوش و کتیبه داریوش در کانال سوئز جمله زیر تکرار شده است:
بغ بزرگی است اهورا مزدا که این بوم را آفرید؛ که آن آسمان را آفرید؛ که مردم را آفرید؛ که شادی را برای مردم آفرید؛ که داریوش(خشایارشاه) را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. (همان، ص91)
5-3تکرار در کتاب های پهلوی
در کتاب هایی که به زبان پهلوی نوشته شده اند، جملات کلیدی مرتب تکرار می شوند مانند “پرسید دانا از منیوی خرد؛ منیوی پاسخ داد؛ پرسید دانا از منیوی خرد…” (همان،ص 92)
5-4تکرار در اشعار و ترانه های محلی و دوبیتی ها
بسیاری از اشعار عامیانه و دوبیتی های محلی، عبارت های تکراری در آن وجود دارد و گویا با تکرار عجین شده اند و شاید دلیل به خاطر سپردن این شعرها و ارتباط مردم با این اشعار نیز همین تکرار باشد.
6تکرار در متون دینی و دعاها
دعاها و متون مذهبی و دینی به دلیل ویژگی خاص خود سرشار از محبّت وعطوفت اند و آموزه ها و گزاره های دینی نیز بسیار تکرار شونده اند؛ مانند عبارت “سبحانک یا لا اله الّا انت، الغوث، الغوث خلّصنا من النّار یا رب” در دعای جوشن کبیر و تکرار در اذان. (همان،ص 94)
7اهمیت و ضرورت بحث
فواید علم متشابه (تکرار آیات در قرآن) را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
فهم درست کلام الهی
کشف اغراض و اهداف خداوند از چینش آیات
زدودن شبهه ها از ساحت قرآن
اثبات اعجاز کتاب الهی
صیانت قاریان و حافظان از خطا در حفظ آیات
ایمان به عظمت گفتار الهی و کشف گوشه ای از ظرایف و لطایف نهفته در کلام الهی (دفتر نشرفرهنگ و معارف قرآن کریم، جلد8، ص571)
8ارتباط با سایر علوم و کارکرد آن در دیگر علوم
حفظ و قرائت: در شناخت آیات تکرار شده و ارتباط آن با علم حفظ و قرائت در بحث ضرورت و فواید به آن اشاره ای شد. پس اگر خافظ می خواهد قرائتی عادی از اشتباه داشته باشد باید آیات مشابه را بشناسد.
ادبیات عرب: این بحث در ادبیات در علوم بلاغت آورده می شود و جایگاه ویژه و ممتازی دارد.
تفسیر: این بحث که در حقیقت شاخه ای از بحث تفسیر است هم در تفسیر ترتیبی، از جهت توجیه و تبیین علل تشابه، ذیل آیات مربوطه مطرح می شود و هم با تفسیر موضوعی در ارتباط است، چنانکه تکرار یک لفظ اصلی و کلیدی در آیات با موضوعی واحد سبب تبیین دقیق موضوع و توجه به همه ابعاد می شود.
علوم قرآنی: این مبحث در شناخت وجوه اعجاز کلام الهی در قصص القرآن آورده می شود.
روانشناسی و علوم تربیتی: از آنجا که قرآن کتاب تربیت و تعلیم است بهره گیری از شیوه های موثر تربیتی از جمله تذکر پیوسته و تکرار هدفمند معنادار می شود، بحث تکرار در حوزه علوم تربیتی و روانشناختی جایگاه مهمی دارد و کارکرد هایی برای آن ذکر شده است از جمله :
تکرار سبب یاد آوری آسان تر میگردد.
از ابزا تثبیت دانسته ها در ذهن است و سبب به عادت در آمدن فعلی و یا ملکه شدن ویژگی ای است.
مبین حالات درونی انسان همچون ترس ، پشیمانی، و ملاطفت و… می باشد. (خرقانی، 1391، ش9، ص 77)
هنر: تکرار را می توان درشعر و موسیقی دید که پدید آورنده بیشتر آرایه های لفظی و قانون بنیادی موسیقی را تشکیل می دهد. (همان ، ص78)
9انواع تکرار
تکرار به اعتبارت گوناگون تقسیمات مختلفی دارد و تقسیمات بسیاری برای آنها ارائه شده است که از مجموع آنها می توان به تقسیم تکرار لفظی و تکرار معنوی و تکرار لفظی و معنایی اشاره نمود و سپس می توان تکرار لفظی را به اعتبار اینکه چه قسمتی از لفظ تکرار شده دسته بندی نمود.
9-1تکرار لفظی
در این نوع فقظ لفظ تکرار می شود اما معنایی جدید آورده می شود که در این نوع از تکرار هدف آوردن معنای قبلی نیست. مانند آیه “و اذنت لربها و حقت” که این آیه دوبار در آغاز سوره انشقاق آمده است ولی مورد نخست مربوط به آسمان و مورد دوم مربوط به زمین است و همچنین “بسم الله الرحمن الرحیم” آغاز هر سوره که به اعتبار مضمون و محتوای هر سوره دارای معنای جدیدی است هر چند همه بسم الله الرحمن الرحیم های قرآن در لفظ اشتراک دارند. (خرقانی، ش 9، ص 79)
در تکرار لفظی به اعتبار اینکه چه مقدار از لفظ تکرار شده است دارای تقسیمات دیگری است. از جمله: تکرار یک لفظ بیش از یک لفظ برخی از الفاظ آیه و تمام الفاظ آیه.
9-1-1تکرار یک لفظ
ممکن است در آیه ای فقط یک کلمه تکرار شده باشد مانند آیه 234 سوره بقره “…ان الله لذو فضل علی الناس ولکن اکثر الناس لا یشکرون” که کلمه ی ناس دوبار تکرار شده است و یا حتی یک حرف تکرار شده باشد مانند تکرار حرف “فاء” در آیه 54 سوره ی بقره که سه بار تکرار شده است “و اذ قال موسی لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذ کم العجل فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم".
9-1-2تکرار در بیش از یک لفظ
نمونه های فراوانی از این نوع تکرار در قرآن وجود دارد که به عنوان مثال می توان به تکرار عبارت “باذن الله” در آیه ی 49 سوره آل عمران اشاره نمود “… انی اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابری الاکمه والا برص و احی الموتی باذن الله …” و در آیه 59 سوره بقره “فبدل الذین ظلموا قولا غیرالذی قیل لهم فانزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون” دو کلمه "الذین و ظلمو” تکرار شده است.
9-1-3تکرار قسمت بیشتر یک آیه
در قرآن آیاتی وجود دارد که دو آیه به استثنای یک حرف و یا کلمه کاملا شبیه به هم می باشند در واقع تکرار شده اند مانند تکرار در آیه 18-17 سوره انفطار که قرآن می فرماید: “و ما ادرک مایوم الدین ثم ما ادراک مایوم الدین” که تفاوت دو آیه در “و او و ثم” می باشد و همچنین آیات “کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون” که آیات 3 و 4 سوره تکاثر می باشد و یک آیه “ثم” بیشتر از آیه قبل دارد.
9-1-4تکرار تمام الفاظ آیه
72 آیه در قرآن وجود دارد که برخی در یک سوره و برخی به صورت پراکنده در سوره های مختلف آمده اند که در مثال مشهور از تکرار در قرآن آیه “فبای الا ربکما تکذبان” در سوره الرحمن می باشد که 31 با تکرار شده است و آیه “ویل یومئذ للمکذبین” در سوره مرسلات 9 بار تکرار شده است.
9-2تکرار معنایی
در این نوع، موضوعات و مفاهیم تکرار می شوند و یک معنا با عبارت های متفاوت آورده می شود. که بنابر سیاق این عبارت ها شکل های مخصوص به آن سیاق می گیرند و می توان مثال تکرار معنایی را در بازگو نمودن قصه های قرآنی مانند داستان حضرت موسی، حضرت نوح و حضرت ابراهیم در سوره های مختلف یافت و همچنین دعوت های مکرر به تقوای الهی و یاد آوری توحید الهی و صفات ذات باری تعالی و شمارش نعمت ها و نشانه های خداوند از جمله تکرار معنایی می باشد. (خرقانی، 1391، ش9، ص 79)
9-3تکرار لفظی - معنایی
در این گونه از تکرار الفاظ با حفظ معنای خود تکرار می شوند، مانند آیات 5 و 6 سوره انشراح “فان مع العسر یسرا” تکرار در این آیه یا برای تاکید آمده است که نتیجه آن تثبیت آمدن آسانی پس از سختی است و یا غرض تاکید نیست و جمله دوم استینافی است و دو عسر که معرفه می باشد یکی هستند پس سختی یکی است و در پی یک سختی دو “یسر” به صورت نکره آمده است یعنی دو آسانی در پی دارد.
تقسیمات دیگری نیز برای تکرار ذکر گردیده است که در آنها پیوستگی و یا عدم پیوستگی لفظ و یا آیه مکرر ملاک آن تقسیم بوده است. و یا داشتن اختلاف و جا به جایی در آیه مدنظر بوده است و بر اساس آن انواع تکرار را بر شمرده اند که این تقسیم بندی مورد توجه سیوطی قرار گرفته است. (سیوطی، ج1، ص27)
10انگیزه ها و حکمت های تکرار
همانطور که قبلا گفته شد، تکرار در تمامی ابعاد در زندگی بشر وجود دارد و هر جا که تکرار واقع شود به فرا خور حال دارای انگیزه و حکمت هایی است که ابتدا انگیزه تکرار را به صورت عمومی بیان خواهیم نمود و سپس از آن حکمت های وجود تکرار در قرآن را بر می شمریم.
10-1انگیزه تکرار به صورت عمومی
گاهی وقتها تکرار در سخن و گاهی در نوشتار دیده می شود که بر آن می توان این انگیزه ها رابیان نمود:
برای بیان تاکید و نشان دادن اهمیت مطلب
برای اعلام وجود هیجان و یا ترس و یا لذت و تنفر
نتیجه گیری و جمع بندی
بیان ارتباط موضوع جدید با موضوع قبل
برای جلب توجه و تشویق و بر حذر داشتن (ر ک، سبز علیپور، 1388، ص 89)
10-2انگیزه تکرار در شعرو ادب فارسی
با نگاهی به زبان و ادب فارسی درمی یابیم که تکرار چه ارزش و جایگاهی دارد و اگر تکرار را از کلام فارسی بگیریم، بسیاری از زیبایی های آن را برداشته ایم و چیزی جز کلامی خشک و بی روح باقی نمی ماند. برخی از انگیزه های تکرار در زبان فارسی به این شرح است:
لذت: مضامین خطابی و ندایی بیشتر به منظور را ایجاد لذت تکرار می شوند و برخی کلمات به منظور نشان دادن علاقه و لذت گوینده به کار برده می شوند مانند کلمات عقل وعشق در دیوان شاعران.
تقابل: در سئوال و جواب های دو طرفه و گفتگوهای دو جانبه می توان این تقابل را دید مانند نام بردن از لیلی و مجنون در اشعار گوناگون.
برجستگی: برحسته کردن نیز منظورهای بلاغی تکرار است خواه این امر در جهت مثبت باشد و خواه به منظور تحقیر وابراز نفرت وتکرار بهترین وسیله مشخص کردن است.
جان بخشیدن: تکرار و خلق مظامین گوناگون گرد محور یک کلمه یا تصویر چنان برجستگی به آن می بخشد که به تدریج جان می گیرد و تشخص می یابد.
تاکید: تاکید در لفظ و معنی مهمترین و اصلی ترین هدف تکرار است به طوری که دیگر اغراض نیز از جهاتی می تواند در ضمن تاکید برآورده شود. با تلقین و تکرار نه تنها می توان عواطف لطیف و زود گذر، بلکه دیگر اعتقادات دیرپای مقاوم را در ذهنها رسوخ داد و تثبیت کرد.
دوام، وسعت و پایداری: یکی دیگر از انگیزه های تکرار،بیان دوام فعل و حالت و طول و شمول آن است. (رک، متحدین، 1354، ص 510-506)
11حکمت تکرار در قرآن
تکرار را به تکرار لفظی و معنایی و لفظی-معنایی تقسیم کردیم اینک به صورت جداگانه حکمت تکرار لفظی و سپس به بیان تکرار معنایی خواهیم پرداخت.
11-1حکمت تکرار لفظی
در دایره المعارف قرآن کریم 16 حکمت برای تکرار لفظی بر شمرد شده است که با دسته بندی کلی تر می توان برخی از آنها را ذیل عنوان جدید گرد آورد و تقسیم بندی جدیدی ارائه نمود.
11-1-1آگاه سازی و تذکر
تکرار موجب یادآوری امور مهم و پرهیز از فراموشی و خطا در آنها می گردد زیرا نفس آدمی وی را به سمت خواهش های نفسانی و شهوت ها سوق می دهند و ذکر مواعظ و عبرت ها و تکرار آنها به ایستادگی در مقابل آنها و تسلیم ناپذیری در برابر آنها کمک می کند. قرآن و ساختار ویژه اش همچون واعظی سبب آگاهی و بیداری روح انسان می شود، مانند آیه “فبای الا ربکا تکذبان” در سوره الرحمن که سبب حلب توجه آدمی به نعمت های پروردگار است. در نتیجه برانگیختن حس شکرگذاری در او، همچنین تکرار آیات 9-8 سوره شعرا “ان فی ذلک لآیه و ماکان اکثرهم مومنین و ان ربک هو العزیز الرحیم” که سبب اثر پذیری روح آدمی است و توجه آدمی را به صفات پروردگار معطوف می دارد.
11-1-2تاکید
همه انسان ها برای نشان دادن اهمیت موضوعی و بهتر فهماندن مطلبی از تکرار استفاده می نمایند و یکی از راههای تاکید تکرار است و همچنین تکرار سبب می گردد که سخن ملکه روح انسان شود و در ذهن او ثبت گردد، مانند تکرار “فهل من مدکر” در سوره قمر.
11-1-3برا انگیختن هیجان
در وجود آدمی مجموعه ای از روحیات و هیجانات قرار داده شده است که بهره گیری از این هیجانات برای تفهیم مطلب کاری است که در جهت آموزش افراد استفاده می شود و می توان به تعجب و ستایش و تعظیم و تهویل و وعد و عید و… اشاره نمود. گاهی اوقات خداوند آیاتی را تکرار نموده است تا عظمت و شدت هولناکی حادثه ای را گوشزد نماید، همچون تکرار “لیله القدر” که سبب می شود انسان به عظمت این شب اقرار نماید. و همچنین تکرار “الحاقه” که نشان از هولناکی روز قیامت دارد. و گاهی تکرار برای وعید و تهدید است، مانند: تکرار در “کلا سوف تعلمون ثم کلا تعلمون” و گاهی برای برانگیختن تعجب است: مانند “فقل کیف قدر * ثم فقل کیف قدر". (سوره مدثر، آیه 19-20)
11-1-4بیان مدح و مذمت واستمبعاد
در آیه “و السبقون السبقون” (واقعه 10 و 56) این تکرار برای بیان مدح می باشد و در آیه “الذین کذبوا شعیبأ کان لم یغنوا فیها الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخسرین” در سورۀ اعراف، نشان دهندۀ مبالغه در مذمت می باشد و تکرار در آیه “هیهات و هیهات لما توعدون” در سورۀ مومنون برای استبعاد است.
11-1-5دفع توهم
گاهی متعلّق ها متفاوت هستند و آن چیزی که تکرار می شود متعلق به چیزی غیر از مورد ذکر شدۀ اول می باشد که این تفاوت سبب می شود که پس از هر بار تغییر متعلّق های آیه نیز تکرار شود، تا آیات تکرار شده هربار به متعلّقی اختصاص یابد. مانند: تکرار “ولا انتم عابدون ما اعبد” و یا اینکه ندانستن متعلّق سبب ایجاد توهم می شود که بیان دوباره عبارت سبب دفع این توهم خواهد شد. مانند: تکرار “باذن الله” در آیه “فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابري الا کمه و الابرص و احی الموتی باذن الله (آل عمران آیه 49) برای بیان الهی بودن معجزات حضرت عیسی می باشد و دفع توهم بشری بودن این افعال است.
11-1-6مقبولیت کلام
در آیه “و قال الذی آمن یاقوم اتبعون اهدکم سبیل الرّشاد * یا قوم انّما هذه الحیوه الدنیا …” (سوره غافر، آیات 38-39) تکرار کلمه “یا قوم” برای حلب قلوب مخاطبان است و این انتساب به خود و تکرار آن سبب مقبولیت کلام خواهد شد.
11-1-7ایجاد زمینه تدبر
قرآن را خداوند حکیم نازل نموده و این تکرار ها نیز بیهوده و خالی از غرض نمی باشد و سبب ایجاد شوقی در مخاطب می شود که به دنبال کشف اغراض الهی باشد و به سمت تدبر در قرآن گام بردارد چنانچه خداوند می فرماید “ولقد صرّفنا فی هذالقرآن لیذکّروا” (سوره اسراء، آیه 17). ( دفتر نشر فرهنگ و معارف قرآن کریم ، 1382)
11-2حکمت تکرار معنوی
در تعریف تکرار معنوی /ان را تکرار معنا دانستیم، اعم از یک معنا به شکل داستان و قصه های قرآن و همچنین معانی دیگر همچون بیان معنای توحید با الفاظ گوناگون ولیکن چون تکرار قصص قرآن بیشترین قسمت از تکرار معنوی را شامل می شود و به محض بیان تکرار معنوی، تکرار قصه های قرآن یادآوری می شود پس دراینجا به انگیزه های تکرار قصه های قرآنی پرداخته می شود.
11-2-1تثبیت قلب پیامبر
قرآن کریم به تدریج و در طی 23 سال بنا به ضرورت و سهولت در کار بندگان و با پیشرفت آنها در دین و با آمدن موعظه های پی در پی برای بیداری آنان فرو فرستاده شده است، به همین سبب در آیات مکّی یک قصه به صورت کلی ذکر شده است و پس از آن بنابر رخدادهای که اتفاق می افتاد جنبه های دیگر داستان مطرح می شد، تا هر زمان موعظه ای برای مردم باشد. حال اگر تمام آیات به یکباره عرضه می شد. تمام فریضه ها بر مسلمانان و بر کسانی که می خواستند وارد دین شوند گران می آمد و خداوند دلیل به یکباره نیامدن قرآن را تثبیت قلب پیامبر می داند “وقال الذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جمله واحده کذلک لنثبث به فوادک …” (سوره فرقان، آیه 32). (سعد زغلول، 1389،ص 182)
همچنین هنگامی که پیامبر از آزار مشرکان دلگیر می شدند، خداوند بر حسب حال و مقام به بیان و تکرار در قصص پیامبران پیشین می پرداختند، تاسنت الهی را در حفظ و حمایت پیامبر گوشزد نماید"و کلّاً نقصّ علیک من انباء الرسل مانثبت به فوادک” (سوره هود، آیه 120). (دفترنشرفرهنگ و معارف قرآن کریم، 1382، ص 578)
11-2-2دفع توهم حصر
چون قصه های قرآن بنا بر اقتضای رخدادی نازل می شد، ممکن بود که این توهم را ایجاد کند که این داستان و شان نزولش منحصر به همین مورد است و دیگر موارد را شامل نمی شود پس خدا وند با نزول دوباره آن قصه در زمانی دیگر این توهم راباطل نموده و بیان می نماید که قصه های قرآن برای پندگیری است و منحصر به زمان و یا حادثه و یا شخص خاص نمی گردد (همان).
11-2-3بیان اعجاز
نوع پردازش قصه های قرآن و تصویر سازی دقیق همراه با تکرار یک قصه در اسلوب های مختلف سبب شده که اعجاز بیانی قرآن مشخص شود و به قدری این داستانها در عین تکرار با فصاحت همراه شده اند که کمترین ملال و خستگی به خواننده منتقل نمی نماید و نوعی تحدی است که همگان از آوردن مثل قرآن عاجزند با هر نظمی که باشد.
11-2-4تعدد اهداف و اغراض قصص
یک قصه ممکن است ابعادی گوناگون داشته باشد و با یک بارگفتن، پیام های آن پایان نیابد، بلکه در هربار به لحاظ بعدی از ابعاد آن تکرار شود و مناسبتی جدید جایگزین گردد، بنابراین قصص دائماً در برابر اغراض دین خاضع و فرمانبردارند و تکرار حلقه هایی از یک قصه برای نیل به هدف و غرض جدید است (همان).
12نتیجه گیری
با تامل در آیات قرآنی در می یابیم که برخی از الفاظ یا آیات و یا قصه های قرآن تکرار شده است که می توان آنها را در دو بخش تکرار لفظی و تکرار معنوی دسته بندی نمود و با بررسی تکرار در زندگی انسانها دانستیم که زندگی انسانها با تکرار عجین شده است و نه فقط قرآن، بلکه دیگر متون نیز در آنها تکرار وجود دارد و همین رواج تکرار در دیگر ابعاد زندگی انسانها و کاربرد آن در علوم مختلف سبب خواهد شد که پاسخی باشد بر خرده گیری کسانی که وجود تکرار در قرآن را وسیله ای برای اهانت به ساحت قرآن قلمداد نموده اند. انگیزه ها و حکمت هایی نیز برای تکرار لفظی ذکر شده است که نشان دهنده غرض خداوند از آوردن تکرار در قرآن می باشد از جمله تاکید –دفع توهم- مقولیت کلام و… و همچنین تکرار قصه های قرآن که تکرار معنوی می باشد به سبب انگیزه هایی چون، تثبت قلب پیامبر، دفع توهم حصر و بیان اعجاز و تعدد اهداف و اغراض قصص قرآن می باشد.
13منابع
قرآن کریم
حسینی، سید ابوالقاسم، تکرار در قصه های قرآنی، گلستان قرآن، 1383، ش 179.
خرقانی، حسن، جستاری در تکرار بندهای قرآنی، قرآن شناخت، 1391، ش 9.
دفتر نشر فرهنگ و معارف قرآن کریم، دایره المعارف قرآن کریم، قم، بوستان کتاب، 1382.
راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن کریم، بیجا، دار الکتب العربی، 1392 ق.
زرکشی، بدر الدین، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دار المعرفه، 1391 ق.
ساروی، پریچه، تبیین علل تکرار آیاتی از قرآن کریم، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، 1379، ش 156.
سبز علیپور، جهاندوست، تکرار بلاغی، اهمیت و لزوم بازنگری، پژوهشهای فلسفی، 1388، ش 211.
سعد زغلول، نقش قرآن در تکامل نقد ادبی، ترجمه علی اوسط ابراهیمی، قم، بوستان کتاب، 1389.
سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، بیجا، مکتبت فخرالدین، 1380 ق.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی، 1394 ق.
علوی مقدم، محمد، سر بلاغی تکرار در آیات قرآن، مشکوه، 1363، ش 4.
متحدین، ژاله، تکرار، ارزش صوتی و بلاغی آن، جستارهای ادبی، 1354، ش 43.
نرم افزار جامع التفاسیر.
نرم افزار مشکوه.
کاربرد کرسی در قرآن
دوبار در قرآن واژه کرسی به کار رفته است، یکبار در آیه 255 سوره بقره و آیه نیز به دلیل وجود همان لفظ به «آیه الکرسی» مشهور شده است.
دوبار در قرآن واژه کرسی به کار رفته است، یکبار در آیه 255 سوره بقره و آیه نیز به دلیل وجود همان لفظ به «آیه الکرسی» مشهور شده است؛ «اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» و یکبار نیز در آیه 34 سوره ص؛«وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ».
که آیه دوم در معنای لغوی استعمال شده است و بحث فقط بر سر آیه اول (255 سوره بقره) می باشد، که منظور از کرسی خدا چیست؟ ابتدا روایات را بررسی خواهیم نمود و روایاتی که مفهوم و معنای کرسی را مطرح نموده اند، بیان نموده و سپس متذکر آراء و نظرات برخی از مفسران شیعه و سنی شده و همچنین «کرسی» را در کتاب مقدس مورد بررسی قرار داده و سپس به جمع بندی آراء پرداخته خواهد شد.
معنای لغوی کرسی
راغب اصفهانی: کرسی در عرف جامعه به تخت هایی اطلاق می شود که بر آن می نشینند«وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ» (سوره ص، 34)، به معنای همان کرسی است؛ از کرسی گرفته شده است به معنای اصل و اساس چیزی است و همچنین به هر چیز به هم پیوسته، همانند اوراق مکتوبی که تالیف شده باشند، «کرسی» گویند. (راغب اصفهانی 1404 ق، 428)
معنای لغوی عرش، تخت پایه بلند سقف داری است که معمولاً فرمانروایان بر آن می نشینند و به تدبیر امور می پردازند. نخستین مفهوم کرسی تخت ساده و پایه کوتاه است که معمولاً استادان روی آن قرار می گیرند، امروز هم عنوان «صاحب کرسی دانشگاه» متداول است و به اهل علم، «اهل کرسی» و «کراسی» می گویند؛ زیرا هنگام تدریس بر تخت می نشینند و به علاوه، تکیه گاه مردم محسوب میشود. (مجمع البحرین) (مختاری، پژوهش عرش خدا و تفاوت آن با کرسی)
«کرسی» از (ک ر س) به معنای وصل کردن اجزای ساختمان است و اگر تخت را کرسی میخوانند به این جهت است که نجار اجزای آن را به هم می چسباند. (التحقیق فی کلمات القرآن)
در زبان عربی کرسی را چهارپایه ای میگویند که شاهان هنگامی که بر عرش جلوس میکنند پاهای خود را روی آن می گذارند.
در بسیاری از مواقع این کلمه را کنایه از ملک و سلطنت می گیرند و می گویند فلانی از کرسی نشینان است، یعنی منطقه نفوذی و قدرت وسیعی دارد. همچنین به علم نیز کرسی گفته می شود، و دفتری که در آن علم نوشته شده باشد «کراسه» میگویند و علما را «کراسی» میگویند. (اساس البلاغه، شرح لغت کرسی)
پس گفتیم که «کرسی» از (کرس) بر وزن (ارس) گفته شده که به معنای اصل و اساس می باشد. (مفردات) و گاهی نیز به هر چیزی که به هم پیوسته و ترکیب شده باشد گفته می شود. (التحقیق) به همین جهت به تخت های کوتاه کرسی می گویند.
از آنجا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کرسی می نشینند گاهی کلمه «کرسی» کنایه از علم می باشد. و نظر به اینکه کرسی تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است گاهی به صورت کنایه از «حکومت» و «قدرت» و «فرمانروایی بر منطقه ای» به کار می رود.
کرسی در روایات
از امام صادق علیه السلام نقل شده که خورشید یک هفتادم از نور کرسی است و کرسی یک هفتادم از نور عرش است. (نورالثقلین)
امام صادق علیه السلام: هر چیزی در کرسی است و آسمان و زمین هم در کرسی است. (البرهان و نورالثقلین)
امام صادق علیه السلام: زراره می گوید از امام صادق علیه السلام درباره این قول خداوند پرسیدم که «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» آیا آسمان و زمین کرسی را در خود جای داده اند و یا آنها یا آسمانها و زمین کرسی را در خودشان جای دادهاند؟ فرمودند: کراست که آسمانها و زمین را در خود جای داده است و عرش و هرچه خدا آفریده در کرسی است.
امام صادق علیه السلام: در دعای روز عرفه خدایا به حق تمام چیزهایی که به نام توست و به حق تمام چیزهایی که به اسم اعظم تو ختم می شود از تو درخواست می نمایم و به عظیم ترین، بزرگترین و والامرتبه ترین مرتبه نامی که به آن که بدان بر عرشت تکیه زده ای و به موجب آن بر کرسیت بالا رفته ای… (تفسیر اهل بیت علیهم السلام جلد ۲ صفحه ۲۹۸)
امام صادق علیه السلام: کسی که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را (طلاق/ ۱۲) و آن هفت زمین را آفرید با همه آنکه در درونشان و همه کسانی که روی آن هستند… این هفت (زمین)، دریایی پوشیده، کوههای سرد و مرده و هوا و حجاب های نور، در مقایسه با کرسی همچون حلقهای رها شده در صحرای هموار است. (البرهان البحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ۸۳)
امام صادق علیه السلام: مفضل گفت از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم «عرش و کرسی چه هستند؟» فرمودند: عرش از یک جهت تمام جهان خلقت و سراسر هستی است و کرسی، ظرف آن مجموعه است؛ از جهت دیگر عرش همان دانشی است که خدا به پیامبران علیهم السلام و فرستادگان و حجت های خود عطا فرموده است و کرسی همان دانشی می باشد که اختصاص به ذات مقدس خودش داشته و هیچ کس از پیامبران و حجت های خودرا از آن آگاه نساخته است. (معانی الاخبار، صفحه ۲۹)
بر اساس همین روایت است که برخی از مفسران کرسی را علم و دانش گرفتهاند علم و دانش اختصاص خداوند که آن را به پیامبرانش ارزانی داشته است.
امام علی علیه السلام: کرسی مایع کرسی ما به آسمانها و زمین احاطه دارد و آنچه میان آنهاست و آنچه در زیر زمین است و اگر سخن بلند گویی، او به راز نهان و نهان تر آگاه است. (طه/ ۷۶) این کلام خدای متعال است که می فرماید «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (کافی جلد ۱ صفحه ۱۲۹)
امام صادق علیه السلام: ما میگوییم که این آیه کریمه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» در مقام بیان آن است که خداوند بر عرش سیطره دارد بدون آنکه عرش حامل و حاوی و شامل خدا باشد. پس هرچه را خداوند داخل در عرش و کرسی میداند، ما نیز آن را قبول میکنیم و این را نفی میکنیم که عرش و کرسی را در بردارنده ی او باشند یا خداوند عزوجل نیازمند مکانی یا چیزی از مخلوقاتش باشد، بلکه تمام آفریدگان خدا هستند که محتاج به نیازمند او می باشند.
از امام علی علیه السلام در مورد آیه«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» سوال شد، ایشان فرمودند: آسمانها و زمین و آنچه در آن هاست بخشی از مخلوقاتی هستند که در درون کرسی قرار دارند و کرسی به فرمان خدا توسط چهار فرشته حمل میشود، یکی از آن فرشته ها در صورت و ظاهر انسان ها است که این صورت نزد خداوند گرامی ترین چهره است.
کرسی از نظر مفسران شیعه
برخی کرسی را کنایه از قدرت خدا میدانند که آسمانها و زمین را در بر گرفته است. آیه الکرسی به مردم می فهماند که خداوند نه تنها مالک عالم و عالم به تمام مملوک های خودم است بلکه سراسر هستی با همه مخلوقاتش، تحت سلطه و قدرت اوست و مردان قدرت نامحدود خالق را با قدرت مخلوق مقایسه نکنند، زیرا خستگی از عوارض ماده است. (تفسیر نور، محسن قرائتی)
طبرسی در مجمع البیان در معنای «کرسی» چهار قول را نقل می کنند از جمله:
علم و آگاهی خدا آسمانها و زمین را فرا گرفته است. (از ابن عباس) و حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز همین وجه نقل شده است و به دانشمندان کلمه «کرسی» گفته شده است، زیرا قوام دین و دنیا با آن بستگی دارد.
کرسی همان عرش است.
مراد ز «کرسی» پادشاهی و سلطنت و قدرت است، همانطور که میگویند «اجعل لهذ الحائط کرسیا» برای این دیوار و ستونی قرار بده که کرسی به معنای ستون استعمال شده است و معنای آیه این است که قدرت و عظمت او آسمان ها و زمین را فرا گرفته است.
«کرسی» تختی است غیر از عرش و نقل شده که از ابی عبدالله و نزدیک به آن نقل شده که آسمان ها و زمین در مقابل «کرسی» نیست جز چون حلقهای در یک بیابان و «کرسی» نسبت به عرش نیز مانند حلقه ای است در بیابان. (طبرسی، مجمع البیان)
علامه طباطبایی در المیزان ذیل آیه ۲۵۵ سوره بقره در مفهوم کرسی می نویسد: کرسی که به معنای وصل کردن اجزای ساختمان است، از آن جهت به تخت، کرسی گفته شده که اجزای آن به دست نجار و یا صنعتگر در هم فشرده به هم چسبیده است و بسیاری از مواقع این کلمه را کنایه از ملک و سلطنت میگیرند و میگویند فلانی از کرسی نشینان است یعنی او منطقه نفوذی و قدرت وسیعی دارد.
با توجه به جملات قبل در این آیه این معنا فهمیده می شود که مراد از « وسعت کرسی»، احاطه مقام سلطنت الهی است و ایشان از میان معانی محتمل برای کرسی این معنا را بر می گزینند، که مراد از آن مقام ربوبی است، همان مقامی که تمام موجودات آسمانها و زمین قائم به آن هستند، چون مملوک، مدبر و معلوم آن مقام هستند. پس کرسی مرتبه ای از مراتب علم است و وسعت کرسی خدا مرتبه ای از علم خدا، آن مرتبه است که تمامی عالم قائم به آن است و همه چیز در آن محفوظ و نوشته شده است. (ترجمه المیزان، جلد 2 صفحه 513)
کرسی از نظر مفسران اهل سنت
در تفسیر طبری، ابن کثیر و سیوطی از خلیفه دوم عمر روایت کرده اند، زنی به خدمت پیامبر رسیده و از حضرتش رفتن به بهشت را درخواست کرد، پیامبر در جواب او پس از گرامی داشتن خداوند فرمود: کرسی خداوند به پهنای زمین به آسمان ها وسعت دارد و دارای صدای غرغری میباشد، مانند صدای غرغر جهاز نوی شتر که از سنگینی خدا غرغر می کند خدا چهار انگشت از هر سمت کرسی بیشتر است. (الدر المنثور، سیوطی، جلد ۲، صفحه 17)
بر این اساس برخی از اهل سنت کرسی را یک جسم مادی پنداشته و گمان میکنند که خداوند نیز مانند یک جسم مادی روی آن قرار دارد و چنین تصور میکنند که کرسی خدا به اندازه ای بزرگی است که آسمانها و زمین را فرا میگیرد. منشأ این روایت از کعب الاحبار یهودی است که به دستور خلیفه اول و دوم برای تفسیر قرآن به منبر می رفت و از مطالب موجود در تورات برای مردم بیان میکرد.
حشویه و ظاهر گرایان، کرسی را محل نشستن خداوند می دانند. (فرهنگ نامه علوم قرآنی، صفحه 92) گروهی از فیلیسوفان مسلمان با استناد به هیئت بطلیموسی معتقد بودند کرسی همان فلک هشتم و محل استقرار ستارگان است. عده ای آن را جسم بزرگ کیهانی دانسته و عده ای نیز معتقدند عرش و کرسی همان سیاره زحل (مشتری) است. (مختاری، عرش الهی، واگرایی و همگرایی آن با کرسی، صفحه 54)
رشید رضا در المنار کرسی را همان علم الهی میداند و از قول بعضی از مفسران اهل لغه می نویسد: «کرّس الرجل» یعنی زیادی علم مرد یعنی علم خداوند تعالی به آنچه که مردم می دانند احاطه دارد و برخی از مفسران هم آن را عرش گفتهاند و همچنین برخی از افراد آن را تمثیلی برای فرمانروایی خداوند می دانند (همچون زمخشری) و آیه بر این مسئله دلالت دارد که چیزی است که آسمانها و زمین را در بر گرفته است و در تعیین آن که چیست متوقف نشده است. و در اینکه علم است یا ملک (فرمانروایی) است؛ یا جسم کثیف است یا لطیف. یعنی اینکه اگر علم الهی است امری است آشکار و اگر از مخلوقاتی از عالم غیب است که ما در مورد حقیقت آن بحث نمی کنیم؛ مثل افراد زیادی که گفته اند فلک هشتم از افلاک نه گانه است که فلاسفه یونانیگفته اند و برخی از مردم هم از آن پیروی کرده اند، بدون اینکه علمی داشته باشند، در حالیکه از بزرگترین گناهان است. (المنار، رشید رضا، جلد ۳ صفحه 28)
زمخشری در کاشف نیز در معنا و مفهوم کرسی چهار وجه کردهاند: 1- کرسی فقط تمثیلی است برای بیان عظمت و وسعت آن و در واقع تمثیلی حسی است، چون خدا می فرماید: «و ما قدرو الله حق قدرته». ۲-بیانگر وسعت علم خداست، به همین جهت آن را به مکانی که کرسی عالم است را تسمیه آورده. 3- بیانگر وسعت فرمانروایی خداوند است. 4- بنا بر آنچه روایت شده آن است که کرسی در میان عرش آفرید و چیزی غیر از آن آسمان و زمین است و به نسبت عرش بسیار کوچک است. (کشاف، زمخشری جلد ۱، صفحه ۳۰۱)
کرسی خدا در کتاب مقدس
در کتاب مقدس لفظ کرسی بیشتر به معنای لغوی آن به کار رفته است و فقط در برخی از موارد به عنوان ملک و فرمانروایی به کار رفته است و در مواردی هم از کرسی به عنوان آسمان یا زمین نام برده شده است، از جمله:
هیچگاه قسم نخور، نه به آسمان که تخت خداست و نه به زمین که پای انداز (کرسی) اوست. (اعمال رسولان، ۷:۴۹ ) در اینجا زمین را به عنوان کرسی در نظر گرفته است.
متبرک باد یهوه که به تو رغبت داشته و تو را به کرسی خود نشانده. (پادشاهان10:9) در اینجا کرسی به معنای لغوی خود استفاده شده است. (دوم تواریخ 9:8)
اگر همه دنیا به هم بریزد و خدا همچنان در جایگاه قدس خود باقی است و در آسمان بر کرسی خود نشسته است و از آنجا انسانها را می نگرد.
به فرمان خدا گوش بده چون خدا در آسمان بر کرسی خود نشسته و لشکریان آسمان در سمت چپ و راست خدا گرد آمدهاند. (که منظور از لشکریان فرشتگان است)
این مواردی است که موجب توهم جسمانیت به وجود کرسی را برای خدا به وجود آورده و به آموزههای مسلمانان نیز وارد شده است.
هر که با آسمان قسم خورد، به کرسی خداوند که بر آن نشسته است، قسم خورده است. (انجیل متی 22 و 23) در این مورد آسمان را کرسی خدا دانسته است.
جمع بندی
از مجموع دیدگاهها و نظریاتی که درباره با در رابطه با «کرسی خدا» مطرح شده در مییابیم که برخی از مفسران نسبت به این موضوع ترجیح داده اند سکوت همراه با ایمان را انتخاب نمایند و برخی نیز همچون جسم گرایان (همچون اشاعره) با تمسک به ظاهر آیات و روایات پنداشته اند که خداوند دارای تختی عظیم و مادی است که با نشستن بر روی آن و تدبیر امور می پردازد؛ و برخی نیز (رشید رضا به نقل از عبده) کرسی را همان فلک هشتم دانسته است که با تأثیر از فلسفه یونان چنین برداشتی داشته اند؛ و دستهای دیگر نیز از کرسی مفهوم کتابی آن را استنباط کرده اند و بیان داشته اند که معنای علم یا قدرت خداوند به مقام فرمانروایی خدا است.
جایگاه عشق و محبت در قرآن و روایات
محبت در لغت اراده دوست داشتن چیزی است و در اصطلاح میل و طبع به چیزی که ادراکش لذت است و عشق و مودت دوستی و محبت بسیار که از حد گذشته باشد را گویند.
عشق و محبت را به فطری و کسبی و حقیقی و مجازی و کاذب تقسیم نموده اند و بنابراین که متعلقش چه کسی باشد دارای انواعی است از جمله عشق میان خداوند و انسان و انسان و رهبران الهی و انسان و انسانهای دیگر که هر کدام به سببی حاصل می شود از جمال حب ذات، حب کمال و جمال خواهی، تناسب ظاهری، تناسب روحی و… و بیشترین عشق ورزی و محبت را می توان در معارف اخلاق و فقه اهل بیت و در نماز و مساجد و خانواده یافت و خداوند به عنوان علت العلل عامل اصلی ایجاد محبت می باشد. که ایمان و عمل صالح و همنشینان شایسته در حفظ و رشد این محبت موثرند و محبت به طور کلی دارای آثار کارکردهایی از جمله تربیت، رونق اجتماع، جلب فیوضات الهی و… می باشد.
محبت ممکن است دچار آفاتی شود که می توان به افراط و تفریط و خارج شدن از مسیر واقعی اش اشاره نمود و از روی نشانه های ذکر شده می توان به وجود یا عدم وجود محبت پی برد و چون محبت فرع و بر معرفت است راه تحصیل آن بدست آوردن شناخت پاک نمودن دل از محبت های کاذب می باشد.
عشق
معنای لغوی: از نظر واژه شناسی عشق را در لغت به میل مفرط معنا کرده اند و دهخدا در لغتنامه عشق را چیره شدن در دوستی “و تعلق قلب به کسی” و اتصاق به چیزی و زیادی محبت و دوستی مفرط و محبت تام تعریف نموده است[1] چنانچه شبیه چنان معنایی را حسینی دشتی در کتاب معارف و معاریف آورده است:
دوستی بیش از حد و یا چیره گشتن دوستی بر کسی، دلباختگی به محبت چیزی یا کسی[2]
و گفته اند که این کلمه مشتق از “عشقه” است، یعنی گیاهی که به دور درخت می پیجد و آب آن را می خورد؛ در نتیجه زرد می شود کم کم می خشکد[3]. مانند فنا شدن جسم و جان کسی که مبتلا به عشقی می شود تا درخت محبتش بارور گردد.
معنای اصطلاحی : ” عشق آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی قیام قلب است با معشوق بلاواسطه. عشق مهمترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است درک می کند[4]. در واقع محبت شدید و قوی و مرتبه والا و اعلای محبت است. “عشق محبتی است که از حد بالا تجاوز کند و انسان را از حالت های عادی خارج کند[5]” پس هر محبتی ملازم عشق نیست اما هر عشقی با محبت همراه است. انواع محبت ها در انسان وجود دارد اما همه آنها در مرتبه عشق نیستند.
محبت
معنای لغوی: محبت دوستی ، مهرورزی. در نزد عارفان نهایت محبت، غلیان دل در اشتیاق لقاء محبوب است که موجب محو محب می شود[6]. در معجم مقاییس اللغه گفته شده که حب ریشه سه معنایی دارد. 1- استواری در (علاقه داشتن) 2- دانه روئیده شده 3- وصف کوتاهی[7]
محبت: “خواستن و اراده چیزی است که آنرا خیر می بینی" این تعریفی است که راغب اصفهانی در کتاب مفردات ارائه داده است و پس از آن می گوید محبت بر سه گونه است 1- محبت برای لذت مانند محبت انسان به طعام و 2- محبت برای نفع: مانند محبت به چیزی که نفع و بهره ای دارد 3- محبت به فضل و دانش: مانند محبت عالمان به یکدیگر و مقصود از محبت خداوند: بخشش و انعام او نسبت به بندگان است و مقصود از محبت بندگان ، به معنای طلب نزدیکی و قرب الی الله[8] .
معنای اصطلاحی: غزالی در کتاب خود احیاء علوم الدین می نویسد: محبت متصور نمی شود مگر بعد از شناخت زیرا انسان چیزی را دوست نمی دارد مگر اینکه آن را بشناسد. بنابراین جماد متصف به حب نمی شود، چون فاقد ادراک شناخت است. لذا حب از خواص موجود زنده است که دارای شعور است سپس می فرماید مدرکات بر سه گونه اند:
مدرکاتی که طبع انسان از آن لذت می برد.
مدرکاتی که طبع انسان از آن احساس تنفر دارد.
مدرکاتی که طبع نه از آنها لذت می برد و نه احساس تنفر می کند.
هر چیزی که در ادراکش لذتی هست، محبوب درک کننده است و آنچه درد شناختش در و ناراحتی نهفته است، منفور و مبغوض و آنچه در ادراکش نه لذت هست و نه نفرت، نه مکره هست و نه محبوب.
او بعد از این مقدمه ، حب را چنین تعریف می کند: حب عبارت است از” میل طبع به شی ای که در ادراکش لذت است و بغض، عبارت است از تنفر طبع به شی ء ای که در ادراکش درد و تعب و سختی نهفته است.[9]”
علامه طباطبایی می فرماید:
یکی از معانی وجدانی که با آن سر و کار داریم"حب” است که آن را خوراک و زن و مال و جاه و علم به کار می بریم و می گوییم: فلان غذا را دوست دارم؛ زن را دوست دارم، مال و جاه و علم را دوست دارم". غذا را دوست دارد چون موجب کمال جسم است؛ همچنین علاقه انسان به مال و جاه و علم نیز، علاقه به کمال است.
بنابراین حب و دوستی عبارت است از: تعلق وجودی و جذب خاص شعوری بین علتی که انسان را به کمال می رساندو بین معلول تکامل یافته. حال فرق نمی کند که این علت غذایی داشته باشدکه انسان می خورد، یا بهره و لذتی باشد که از زن می برد یا مالی باشد که در آن تصرف می کند، یا اعتباری که از آن استفاده می نماید، یا معلم و آموزگاری که از او دانش می آموزد.[10]
موده
در لغت: از واژه “ود” است و به معنای دوست داشتن، آرزو داشتن، “دوستی و محبت” و بسیاری محبت “صداقت و خیر خواهی"[11] و به نقل از ناظم الاطبا آن را به معنای بت و صنم معنا کرده است[12]. که در قرآن نیز از بیتی به نام “ود” نام برده شده است.
در اصطلاح: عبارت است از دوستی ای که هیجان آن چندان شدید است که محب از جان و دل چشم می پوشد.
بغض
در لغت : معنای لغوی بغض در لغت نامه دهخدا دشمنی[13]، دشمنی داشتن کسی را.[14] نفرت و انزجار نفس و رو گردان بودن آن از چیزی و ضد آن “حب” است زیرا حب عبارت است از عذاب و تمایل نفس به سوی چیزی که بدان رغبت دارد.[15]
در اصطلاح: بغض عبارت است از تنفر طبع به شیء ای که در ادراکش تعب و سختی نهفته است.[16]
فصل اول
اسباب محبت
اسباب محبت
علمای اخلاق برای محبت اسبابی ذکر کرده اند که مهمترین آنها عبارتند از:
حب ذات
نخستین محبوب نزد هر انسان عاقلی، خود اوست، و محبت به سبب ملایمت طبع به شیءای حاصل می شود؛ ثانیا بین محب و محبوب اتحاد برقرار می شود. روشن است که هیچ چیزی ملایم و موافق تر از آدمی به خودش نیست و معرفت او به هیچ موجودی قوی تر از معرفت انسان به خویش نیست و اتحاد میان هیچ شیءای بیش تر از اتحاد میان آدمی و خودش نمی باشدو بنابراین، می توان گفت نخستین محبوب نزد انسان، ذات اوست و این امر، فطری است.
این حب در انسان به صورت انگیزه ها و گرایش های گوناگون جلوه می کند که دو گرایش از مهمترین آنها عبارت است از: حب بقاء و حب کمال.
حب بقاء: یعنی اینکه آدمی میل به جاودنگی دارد. حب به جاودانگی – بسته به نوع و مقدار آگاهی انسان- ممکن است به دو گونه کاملا متمایز ظهور کند:
اول: اگر معرفت انسان به خویش در این حد باشد که حقیقت نفس همان بدن مادی اوست، زندگی آدمی در همین حیات دنیوی خلاصه می شود. حب بقا به شکل آرزوهای دراز در زندگی دنیوی و علاقه شدید به برخورداری از عمر طولانی ظهور می کند. به گفته قرآن کریم چنین کسانی حریص ترین مردم به زندگی دنیا هستند و دوست دارند که سالیان دراز در این دنیا بمانند.[17]
دوم: اما اگر انسان به شناختی عمیق درباره خود و جهان دست یابد و بداند که زندگی دنیوی مقدمه ورود به جهانی عظیم و جاودانه است، از علاقه اش به زندگی دنیا کاسته و توجه اش بیشتر به آخرت معطوف می گردد.
حب کمال: کمال طلبی با حب بقاء آمیخته است. زیرا تکامل بدون بقا ممکن نیست، اما بقاء می تواند همراه با تکامل یا بدون آن باشد. در کمال خواهی، انسان در پی چیزهایی است که بهره وجودی اش بیشتر گردد و این امری است جدای از بقا و استمرار اصل حیات. محبت به خویشاوندان و دوستان ریشه در حب کمال دارد؛ زیرا آن به منزله بالی هستند که انسان را در یافتن و رسیدن به کمال ذات یاری می رسانند.[18]
حب کمال ذات، بسته به نوع شناخت و عمق آگهی انسان از آن به صورت گوناگونی ظاهر می شود. اگر آدمی کمال را در مظاهر دنیوی ببیند، به امور مادی روی می آورد و در این راه از دوستان خاص استفاده می کند. اما اگر کمال را در امور فرامادی بداند، به مسائل معنوی می پردازد و در سلوک خود از همراهان مخصوص بهره می گیرد.[19]
مقصود از حب ذات با خود پرستی – که در علم اخلاق صفتی ناپسند و مانع بزرگ تعالی اخلاقی به شمار می رود- کاملا متفاوت است.مقصود از حب ذات در اصطلاح فلسفی آن است که امری واحد و بسیط باشد و در حال قوا و مراتب گوناگون داشته باشد. خود دوستی به این معنا عین نفس و جوهره وجود انسان است. از این رو، حب ذات مانند علم به خویش یک حقیقت خارجی و از حیطه اختیار بیرون است و در نتیجه بار ارزشی ندارد. اما خود پرستی در علم اخلاق امری اختیاری است و بازگشت آن به ترجیح خواسته های حیوانی بر گرایش های والای انسانی است.[20]
احسان
انسان فطرتا بنده احسان است و هر کسی را که به او احسان کند، دوست می دارد و آن که را به او بدی کند، دشمن می داند و از او متنفر می شود. حب انسان نیز مرتبه ای از حب ذات و کمال آن است. احسان کننده در حقیقت چه چیزی به انسان می دهد؟ مال و ثروت و سایر چیز هایی که زمینه دوام و کمال و هستی انسان را فراهم می سازد؛ اما تفاوت این سبب و سبب قبلی این است که در سبب اول، یعنی حب ذات، خود اعضاء محبوب انسان است؛ چون آنها عین کمال محبوبند، اما در سبب دوم، یعنی احسان، احسان کننده عین کمال نیست، بلکه سبب کمال است. انسان، طبیب را دوست دارد زیرا پزشک، علت دوام سلامت انسان است. فرق بین علاقه به تندرستی خویش و دوست داشتن پزشک، در این است که صحت بدن ذاتا مطلوب انسان است ولی دوست داشتن پزشک بالعرض محبوب انسان است. بنابراین محبت انسان به پزشک به خاطر شخص پزشک نیست، بلکه بدین علت است که او عامل سلامت انسان است و بر همین اساس با کم و زیاد شدن احسان، مقدار محبت ما نیز تفاوت می یابد.
حسن و جمال
گاهی انسان ، چيزي را براي ذات آن شي دوست دارد و توجهي به بهره اي كه در آن نهفته است ندارد؛ چرا كه ذات آن شي عين بهره است. به عبارت ديگر توجه به ذات آن شي همان بهره وري و لذت بردن از آن است؛ مانند علاقه به زيبايي، كه به خودي خود محبوب و ادراك آن عين لذت است. برخي مي پندارند منشا دوست داشتن صورت هاي مليح و زيبا، امري شهواني است و انسان براي برطرف كردن شهوات خود از صورت هاي زيبا لذت مي برد. اين نظر گماني بيش نيست؛ چرا كه ادراك جمال، خود ، لذتي روحاني و محبوب انسان است و به همين جهت است كه او از ديدن منظره هاي سرسبز و آب روان مي برد و اين بدان علت نيست كه سبزه را بخورد يا آب را بياشامد، بلكه از نفس تماشاكردن مناظر زيبا و سرسبز و رودخانه هاي خروشان و آبشارهاي عظيم و چشمه هاي نيلگون لذت مي برد. به عبارت ديگر، هرانساني فطرتاً از تماشاي گل و غنچه، لاله و شكوفه، مرغان خوش رنگ، و آب زلال لذت مي برد و چه بسا با تماشاي آن ها غم و اندوه خود را مي زدايد.
تناسب ظاهري
محبت دو كودك يا دو پيرمرد و يا دو تاجر به يكديگر به دليل داشتن شباهت هاي ظاهري از اين قبيل است.
الفت
يعني محبت يك شخص به شخص ديگر به اين دليل كه ميان آنان گاهي نشست و الفتي بوده است. مانند سفرهاي طولاني، يكي از حكمت هاي تاكيد بر نماز جمعه و جماعت و عيد، ايجاد الفت بين افراد است؛ چرا كه اين عبادت هاي جمعي سبب محبت ميان مسلمانان مي شود.
محبت معلول به علت خود
دليل اين محبت آن است كه هر معلولي رشحه ای از علتي است كه از آن تراوش كرده است و به عبارت ديگر، معلول عين ربط و فقر به علت خود است. بنابراين هر چه عليت و معلوليت قوي تر دركشان نسبت به هم بيش تر باشد، دوستي و محبتشان افزون تر خواهد بود؛ مانند محبت فرزند به پدر و مادر خود و همچنين محبت ميان معلم و شاگرد، چرا كه معلم سبب حيات روحاني شاگرد است و چون روح بر جسم برتري دارد، معلم هم از پدر، والاتر و حقوق او بالاتر است.
از اسكندر ذوالقرنين پرسيدند: «پدرت را دوست تر داري يا معلمت را؟» گفت: «معلم را: زيرا كه او سبب حيات باقي من و پدر ، سبب حيات فاني من»[21]
محبت طرفيني دو معلول كه علت واحد دارند
اشتراک در علت برای دو یا چند معلول مانند محبت برادران به يكديگر و محبت شاگردان يك معلم به هم محبت خويشاوندان به يكديگر نيز ناشي از همين عامل است. هر چه اين قرابت نزديك تر باشد، محبت بيش تر خواهد بود. بنابراين محبت برادران بيشتر از محبت عموزاده ها، عموزاده ها و دخترعموها به يكديگر است. همين سبب موجب محبت بندگان خدا به يكديگر است، چرا كه همه در اصل خلقت مساوي اند و مخلوق خداوند منان هستند.
تناسب روحي و معنوي
اين مورد محبت ميان دو نفر است كه مناسبت معنويه پنهاني با يكديگر دارند و ارواح آنان به يكديگر نزديك است هر چند تناسب ظاهري نداشته باشند و ديده شده كه دو نفر يكديگر را به شدت دوست مي دارند بدون چشمداشتي از يكديگر و طمع مال و جاه و بدون ملاحظه جمال كه فقط به خاطر تناسب ارواحشان با يكديگر است كه عامل اين تناسب را ايجاد كرده و سبب محبت مي شود چنانچه قران كريم هنگام سفارش به مومنان را لفظ “انفسكم” به كار برده است يعني شما از يك روح هستيد و اشاره به اين تناسب نموده است و پيامبراكرم (ص) فرمودند: “الارواح جنودٌ مجندهٌ فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف” ارواح سربازان و لشكريان دسته بندي شده اي هستند، پس آنها كه در آن عالم با هم آشنايي و دوستي داشته اند، در دنيا آشنايند و آنهايي كه در آن عالم يكديگر را نشناخته اند و در اين عالم نيز با هم اختلاف دارند.[22]
حال اگر شخصي مجموع اين اسباب را دارا باشد، محبت او در بالاترين درجه قرار دارد و در حقيقت تنها مصداق واقعي محبت، اوست و اسبابي كه براي محبت مطرح شد اموري فطري اند و نياز به كسب و تحصيل ندارند، بلكه بايد آن ها را در دست هدايت كرد و در مجراي اصلي قرار داد. به عبارت ديگر ، اسباب محبت با فروعاتش امور فطري اند و نياز به كسب و تحصيل ندارند، ولي شكل گرفتن و جهت يافتن آنها در گرو يك عامل بيروني و غير فطري است و آن عبارت است از: «علم و شناخت»[23] . بنابراين بايد بپذيريم محبت هنري است كه نياز به دانش دارد.[24]
فصل دوم
انواع و اقسام عشق و محبت
انواع و اقسام عشق و محبت
در ميان علماي اخلاق و عرفان و در كتب مختلف تقسيم بندي هاي زيادي براي عشق و محبت نام برده اند و بسته به اينكه چه جهتي از عشق و محبت را در نظر بگيريم يك تقسيم جديد حاصل مي شود.
گاهي متعلق عشق و محبت چه چيزي و يا چه كسي باشد مبناي تقسيم بندي قرار گرفته است و گاهي راههاي شناخت معشوق مبنا قرار گرفته است و گاهي جهت عشق و محب در برخي از اين تقسيمات ارائه شده فقط از لحاظ نامگذاري متفاوت هستند همه از يك حهت بررسي شده اند همچون عشق اوسط و اكبر و اصغر كه همان تقسيم عشق به حقيقتي و مجاز و كاذب است ولي با نام ديگر،كه در اين نوشتار سعي شده است بهترين دسته بنديهاي ارائه شده تقديم گردد.
تقسيم اول:
حكما محبت را به دو نوع فطري و كسبي تقسيم كرده اند:
1-1 محبت فطري: اين نوع محبت در همه كاينات موجود باشد، چه در فلك محبتي است كه مقتضي حركت اوست و در هر امثالي كه طلب مكان مي كند در آن محبت مكان مذكور است و همچنين محبت ديگر از احوال طبيعي از مقدار و فعل و انفعال و در مركبات نيز،با چنانكه در مغناطيس آهن ربا و در نبات زياه از آنچه بذرو حفظ نوع متحرك باشد و در حيوان زيادت بر آنچه در نبات باشد مانند الف و انس به مشاكلت و رغبت به تزويج، وشفقت بر فرزند و ابناء نوع.
2-1 محبت كسبي: محبت كسبي اغلب در نوع انسان بود و سبب آن يكي از سه چيز بود. اول لذت: و آن جسماني باشد يا غير جسماني، و همي باشد يا حقيقي دوم منفعت و آن هم مجازي باشد چنانكه محبت دنياوي كه نفع آن بالعرض باشد يا حقيقي كه منفعت آن بالذات باشد سوم مشاكلت جوهر، و آنهم يا عام باشد چنانكه ميان دو كس كه هم خلق و هم طبع باشند و به اخلاق و شمايل و افعال يكديگر مبتهج شوند. يا خاص بود ميان اهل حق مانند محبت طلب كمال، كامل مطلق را و باشد كه سبب محبت مركب باشد از اين اسباب، تركيب مذكور ثنائي يا ثلاثي، و محبت مبني بر معرفت نيز باشد چنانكه عارف را با آن كه لذت و منفعت و خير همه از كامل مطلق به او مي رسد او را محبت كامل مطلق حاصل آيد، به مبالغت تر از ديگر محبت ها و معني الذين امنو اشد حبّا لله اینجا روشن گردد.[25]
تقسيم دوم
از آنجايي كه عشق و محبت ريشه در شناخت دارد و در واقع محبت فرع بر معرفت مي باشد و اگر شناخت انسان به چيزي دچار تغيير و تحول شد عشق و محبت به آن چيز نيز متحول خواهد شد برخي از عارفان و فيلسوفان تقسيم جديدي بر اساس تغييري كه در قواي ادراكي انسان رخ مي دهد و مراتبي كه براي شناخت در اين قوه وجود دارد، ارائه داده اند و مي توان گفت سه نوع عشق و محبت حسي، خيالي، عقلي وجود دارد .
1-2- حسي: عشق و اراده و محبت داشتن نسبت به محسوسات و آنچه با قواي حسي درك مي شود .
2-2- خيالي: عشقي كه بر معرفت خيالي بنا گذاشته شده است و در واقع عامل اصلي شناخت آن قوه خيال و واهمه انسان است.
3-2- عقلي: اين محبت زماني واقع مي شود كه شناخت و معرفت ها بر پايه و اساس يافته هاي عقلي و استدلالات عقلي و منطقي استوار باشد و متعلق آن محبت اين امور عقلي باشد.
تقسيم سوم
بر اساس اينكه متعلق عشق چه كسي باشد خداوند و يا ساير موجودات عرفا عشق را به حقيقي و مجازي و كاذب تقسيم كرده اند.
1-3- عشق حقيقي
از منظر اسلام خداوند كامل محض و محض كمال، جميل مطلق و مطلق جمال و داراي بالاترين و برترين وصف هاست. او مبدأ عشق ، نخستين عاشق و ملهم عشق است، و از آنجا كه همه هستي نمود، آيت و مظهر اوست و از او سرچشمه گرفته و به سوي او مي رود، و از آن رو كه آدمي كمال جو و جمال خواه و جلوه كامل صفات حضرت حق است، عشق حقيقي عبارت است از: «قرار گرفتن موجودي كمال جو (انسان) در جاذبه كمال مطلق (خداوند متعال) پروردگاري بي نياز، يگانه، داناي اسرار، توانا، قاهر و معشوقي كه همه رو به سوي او دارند و او را مي طلبند».[26]
اين عشق كه از آن به محبت سوم، عشق اكبر، محبت اول نيز ياد مي شود[27]. عشق به معشوق حقيقي و اصلي و منحصر به فردي است كه با عشق به خود، جهان را آفريد و عشق را در تمام هستي و از جمله در فطرت آدمي جاي داد. عشق حقيقي و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد، فقط او را مي خواهد و مي جويد، اين عشق آرام بخش، صبرآور، انس برانگيز، رضايت بخش، نيروزا، طلب آور، درهم شكننده خود پرستي، سرور انگيز، نشاط آور، پايا و پوياست. اين عشق مقتل عاشق است نه مسلخ وي، يعني هنگام وصال، عاشق قامت بر مي كشد و قيامت به پا مي كند و عشقش زنده تر و فعال تر ميگردد، نه آنكه سرد و خاموش شود.
از همين رو، قرآن كريم يگانه محبوب حقيقي و اصلي را خداوند متعادل دانسته است.[28] و در روايات نيز بر محبت خداوند سبحان تاكيد فروان شده است[29] و به اعتقاد درس آموزان مكتب عشق، عشق حقيقي از اول در فطرت آدمي وجود داشته و انسان مي تواند با برطرف كردن آلودگي ها، گناهان و تعلقات غير خدايي، به اين واقعيت مايل گردد و اين عشق را در فطرت خويش به عيان دريابد.[30]
بر اين اساس مي توان گفت، عشق حقيقي انسان زاييده عشق خداست و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، كدروت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت كه لازمه اش فناي بنده و به انسان مي رسد و او را به خدا مي رساند،يعني عشق حقيقي و عرفاني.
2-3- عشق مجازي
عارفان و عاشقان حقيقي جهان هستي و از جمله انسان را مظهر و نشان حضرت حق مي دانند و عشق به مظاهر خداوند سبحان را «عشق مجازي» و در طول عشق به ذات پرورگار مي شمرند.
عشق مجازي هم چون نردبان،پل و مسير ورودي به عالم عشق حقيقي است. درواقع چون تمام هستي و موجودات آن، هستي مطلق و مطلق هستي، يعني حضرت حق را نشان مي دهند، امور مجازي به شمار مي روند به همين دليل،عشق به آيات الهي، عشق مجازي قلمداد مي شود؛ اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان معشوقي كه همه عالم از اوست و معشوقي كه همه عالم اوست.
در اينگونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق مي ورزيم كه او نمود و نشان معشوق حقيقي است عشق مجازي بر اين اساس، ريشه در عشق حقيقي دارد؛ يعني به دليل آن كه عشق ها متمركز بر معشوق راستين است،به هر آنچه از اوست و بوي اورا مي دهد و آيت اوست نيز عشق مي ورزيم ولي در عين حال بايد توجه كنيم كه عشق مجازي،عشق به «نمود» است ، نه عشق به «بود» از اين رو، توقف و ماندگاري در عشق مجازي هر چند بهتر از فقدان عشق است ولي نتايج عشق حقيقي و راستين را ندارد.
در روايات آمده است نوجواني كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود به پيامبر (صلی الله علیه و آله) سلام كرد و از خوشحالي ديدن ايشان چهره اش گشاده شد و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اي جوان، مرا دوست داري؟ گفت اي رسول خدا،به خدا قسم آري، فرمود: همچون چشمانت؟ گفت بيش تر، فرمود: همچون پدرت؟ گفت بيشتر، فرمود: همچون مادرت؟ گفت بيشتر ، فرمود: همچون خودت؟ گفت اي رسول خدا، به خدا سوگند بيشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را اين رسول خدا، كه اين مقام نه براي توست و نه ديگري در حقيقت تو را براي دوستي خدا دوست دارم.
در اين هنگام رسول خدا (ص) به همراهان خويش رو كرد و فرمود: «اينگونه باشيد؛ خدا را به سبب احسان و نيكي اش به شما دوست بداريد و مرا براي دوستي خدا دوست بداريد»[31]
گاه از عشق مجازي به «عشق اصغر» ياد مي كنند كه همان عشق به انسان است؛ زيرا مجموعه اي از لطايف عالم و آينه اي از صفات حق و راهنماي معرفت باري تعالي است. گاهي از آن به «عشق اوسط» نيز نام مي برند كه همان اشتياق و محبت نسبت به همه اجزاي عالم است، از آن رو كه مظاهر صفات الهي مي باشد، يا عشق به عالماني است كه ناظر به حقايق موجوداتند و در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مي پردازند.[32]
و گاه بر آن «عشق نفساني يا عفيف» اطلاق مي كنند كه همان عشق و محبت به صفات روحي و ملکات اخلاقي انسان هاست.[33]
3-3 عشق كاذب
منشأ عشق كاذب امر جنسي و شهواني است. در اين عشق توجه عاشق به معطوف به صورت ظاهري معشوق و رنگ وروي اوست. اين نوع عشق كه به جفا نام عشق بر آن نهاده اند موجب تسلط نفس اماره و تقويت آن حكومت شهوت بر قوه عقل و در نتيجه خاموش شدن نور آن مي شود.[34]
حقيقت عشق كاذب جز طغيان شهوت نيست، عشقي كه از مبادي جنسي و حيواني سرچشمه مي گيرد. به همان جا هم ختم مي شود و افزايش و كاهش آن بيشتر به فعاليت هاي فيزیولوژيكي دستگاه تناسلي بستگي دارد كه قهراً در سنين جواني بيش تر بروز مي كند و با پا گذاشتن به سن از يك طرف، و اشباع آن از سوي ديگر كاهش مي يابد و منتفي مي شود اين گونه عشق ها به سرعت مي آيد و به سرعت مي رود قابل اعتماد و توصيه نيست،بلكه خطرناك و فضيلت كش است. انسان آن گاه كه تحت تاثير شهوات و امور حيواني خويش است خود را مي پرستد. و شخص مورد علاقه را براي خود مي خواهد و در اين انديشه است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتّع را از او ببرد. بديهي است كه چنين عشقي نمي تواند مكمل و مربي روح انسان باشد و آن را تهذيب كند و در هندسه مباني عشق از منظر دين جايگاهي ندارد.[35]
اين نوع عشق منشأ خشونت، وحشي گري و جنايت است. عشق كاذب، زبون كننده و ناپايدار است و وصالش مدفنش به شمار مي آيد حكيم عشق صداي شيرازي در اين باب سخن نغزي دارد:
«كساني كه شي ء اي از اشياي دنيوي را دوست دارند فقط به ظاهر آن دلخوش كرده اند، وقتي به وصال محبوب رسيدند،پس از مدت اندكي همان محبوب ، براي آنها وبال شده موجب زحمتشان مي گردد از اين رو، حلاوتي را كه در حالت حب داشتند از دست مي دهند.[36]
بر همين اساس است كه امام صادق «عليه السلام» مي فرمايند: «من وضع حبه في غير موضعه فقد تعرض للقطيعه» هر كس محبتش را در غير جاي خويش قرار دهد (به جاي رابطه و پيوند) خود را در معرض جدايي قرار داده.[37]
تقسیم چهارم
1-4- محبت خداوند به بندگان
خداوند جسم نيست و عوارض موجود جسماني را ندارد با اين وجود در قرآن حب و بغض كه گفتيم عبارتست از ميل و التذاذ نفس به چيزي كه كراهت و تنفر طبع از چيزي به خداوند نسبت داده شده است. [38]
آيا مي توان گفت نفس خداوند متعال به چيزي متمايل است، يا از چيزي لذت مي برد آيا اصلاً تصور نفس در مورد آن ذات اقدس صحيح است؟ مسلماًجواب منفي است. از طرف ديگر آيات و احاديث بسياري وارد شده كه ثابت مي كنند خداوند بندگانش را دوست دارد. اكنون سئوال اين است كه حب و بغض كه حالت انفعالي روح از حادثه ها و كارهاست و انفعال، از شئون موجود مادي است حق از چنين آثار مادي پيراسته مي باشد در اين صورت مفاد آيه چيست؟ شكي نيست كه خداوند از جسم و جسمانيات و ماده و آثار ماده منزه و پيراسته است و دلائل عقلي و قرآني و احاديث خاندان رسالت بر اين دلالت روشني دارد.
امام هشتم از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و اله) نقل مي فرمايد كه رسول اكرم(صلی الله علیه و اله) فرمودند: خداي بزرگ به من خبر داده است كه ما عرفني من تشبهني بخلقي «آنكس كه مرا به مخلوقاتم تشبيه كند مرا نشناخته است.[39]
امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا نه جسم است و نه صورت، از محدوده حس بيرن است،مرغ سبكبال انديشه و خيال به ساحت قدس او نمي رسد. گذشت زمان از او نمي كاهد، زمان در او دگرگوني ايجاد نمي كند»[40]
بهتر است پاسخ اين سئوال و شبهه را از حديث قدسي كه از زبان امام باقر عليه السلام به نقل از رسول خدا «صلي اله عليه و آله» آورده شده پاسخ دهيم.
“و مايتقرب الي عبد من عبادي بشي ء احب الي مما افترضت عليه و انه لبتقرب الي بالنافله حتي احبه فاذا احببته كنت اذاً سمعه الذي يسمع به و بصره الذي ليجر به و لسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها : ان دعاني اجبته ؛ وان سألني اعطيته” و هيچ بنده اي از بندگان به من نزديك نمي شود به چيزي كه محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام و همانا بنده به من نزديك مي شود با نافله، تا آن كه او را دوست مي دارم. پس وقتي دوستش داشتم من گوش او مي شوم که با آن می شنود وچشم او که با آن می بیند وزبان اوکه با آن سخن میگوید ودست اوکه با آن می گیرد. اگر مرا بخواند اجابتش میکنم و اگر درخواست کند به او عطا می کنم[41]
در کتاب برکرانه شرح چهل حدیث امام خمینی آمده است : بدان که نسبت حب و بغض و امثال آن به خداوند که قرآن و روایات آمده، به آن معنای متفاهم عرفی نیست،چون لازمه اینها،انفعال نفسانی است و خداوند منزه از آن است .لیکن به اجمال میتوان گفت: بسیاری از اوصاف و احوال پس از تنزل از عوالم غیبی و تجردی به نشئه ملکی و طبیعی،به صورتی غیر از صورت غیبی در می آید . امثال این اوصاف و احوال در عالم ملک،همراه با تجرد و انفعال است،ولی در عوالم غیبی و تجردی منزه از نقایص است .تجلیات رحمانیه خدا وقتی در این عالم ظهور پید کندبه صورت حب و رحمت و تلطف است. در حدیث است که رحمت خدا صد جزء است ما یک جزء آن در این عالم نازل شده و همه رحمتهای این عالم به آن یک جزء تحقق یافته،[42] مثل رحمت بین والدین و فرزند و امثال آن .تجلیات قهریه خدا نیز چنین است و به صورت بغض و غضب ظهور پیدا میکند.
پس باطن حب و بغض خدا،رحمانیت و قهاریت و تجلی جمال و جلال اوست و کثرت و تجرد و انفعال در آن راه ندارد. پس بغض حق تعالی نسبت به عبد، ظهور به قهاریت و انتقام است و حب او به رحمت و کرامت است [43].
«معنی محبت خدا به بنده این است که حجابها را از قلبش برمی دارد تا با چشم دل او را ببیند و او را برای رسیدن به مقام والای قرب توان می بخشد ،و همین اراده خدا نسبت به بنده، محبت اوست .
محبت خدا عبارت است از تطهیر باطن بنده از غیر خدا و خالی نمودن وجودش از هر مانعی که بین او و مولایش حائل میشود ،تا جز با حق نشنود و جز با حق نبیند،و جز با حق نگوید.[44]
»رسول گرامی اسلام صل الله علیه و اله می فرماید:خدا دنیا را به همگان می دهد چه آنها را دوست داشته باشد چه دوست نداشته باشد .ولی ایمان را فقط به کسانی میدهد که دوست می دارد.
ومی فرمایند :اگر خدا بنده ای را دوست بدارد او را مبتلا میکند و اگر در بلا صبر کند او را اختیار میکند ،و اگر راضی شود او را برمی گزیند.
ومی فرماید :چون خدا بنده ای را دوست داشته باشد برای او واعظی از نفسش و بازدارنده ای از قلبش قرار میدهد تا او را امر و نهی کند.
دقیق ترین علامت محبت خدا به بنده آن است که بنده خدا را دوست دارد ،محبت بنده به خدا دلیل آن است که خدا به بنده محبت دارد.
عملی که دلالت میکند بنده ای محبوب خداست آن است که خدا از ظاهر و باطن و آشکار و نهان بنده را به عهده می گیرد و تنها با اشارت اوست که بنده حرکت میکند،و امور بنده را او تدبیر میکند،اخلاقش را او تزیین می کند،جوارحش را او به کار میگیرد،ظاهر و باطنش را او به صواب رهنمون میشود،همومش را هم واحد میکند،و پرده بین او و خود را برمی دارد.»[45]
1-1-4- محبت خداوند واشرار و اشقیاء
عشق و محبت خداوند که حب ذات و ادراک خیر و کمال خویش برمیگردد جاری در تمام جهان است و همه جوش و خروش و حرکت جهانیان از توجه و التفات وعشق و محبت حضرت حقتعالی به آنان میباشد و گفته شده که هر موجودی به تناسب وجودش دارای حسن است و به همین خاطر محبوب خداست و لازمه این سخن این است که حتی اشخاص شریر و شقی هم محبوب خدا باشند .در صورتی که میدانیم اشرار و اشقیاء مورد غضب و عذاب خداوند خواهندبود.
اشخاصی که شقی هستند اسباب شقاوت و سوء اختیار خودشان برای خود کسب و نعمت و کمالاتی که خدا به آنها داده در واقع،خودشان آنها را به نقمت تبدیل کرده اند؛یعنی در راهی از آنها استفاده کرده اند که موجب نقص وجودشان گردیده است و استعداد درک رحمتهای بینهایت الهی را در خودشان از بین برده اند و به عبارت فلسفی اعدام و نقائصی را برای خودشان کسب کرده اند چنین شخصی با این نقائص مکتسب و به واسطه این جهات عدمی خودساخته متعلق محبت الهی قرار نمی گیرد .در واقع ،این افراد از جهت نقائصشان که اکتسابی و اختیاری و ساخته دست خودشان بوده است،مبغوضند نه در اصل وجود خدادادی که مبدا آفرینش به آنان افاضه کرده است .بنابراین میتوان گفت :افراد شقی نیز با قطع نظر از شقاوتهای خودساخته و بلحاظ آنکه آفریده دستگاه آفرینش هستند و با توجه به مرتبه و جهات وجودی که دارند مورد محبت خدا خواهند بود و همان محبت باعث شده که خداوند پیامبران را به سویشان بفرستد تا با هدایت و راهنمایی آنان اسباب تکاملشان را فراهم آورد که اینها آثار محبت خدا نسبت به ایشان خواهد بود؛ولی،آنان با سوء اختیار خود را در مسیری قرار دادند که منتهی به اعدام و نقائص شد به این لحاظ مبغوض خدا میشوند. در این زمینه میتوان به سخن محبت آمیز خداوند متعالت توجه کرد که به موسی میگوید:
«اذهبا الی فرعون فانه طغی*فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی»[46]
«و یا اذهبا الی فرعون انه طغی*فقل هل لک الی ان تزکی *و اهدیک الی ربک فتخشی*فارئه الایه الکبری»[47]
ای موسی برو به طرف فرعون که او طغیان کرده است . پس بگو آیا برای تو تمایلی است به اینکه پاک و پاکیزه شوی و (می خواهی که ) تو را هدایت کنم به سوی پروردگارت سپس خشیت (خدا) کنی و فروتن شوی سپس معجزه بزرگ (خدارا) به او نمود.
گرچه فرعون شخصی تبهکار و طغیانگر است اما مع الوصف، خداوند به او توجه ومحبت دارد و وسیله کمال وی را فراهم می آورد موسی پیامبر بزرگ خود را برای هدایت و تزکیه اش به سوی او می فرستد گرچه فرعون با سوء اختیار خود از این نعمت بزرگ الهی بهره ای نمی گیرد .
«فکذب و عصی * ثم ادبر یسعی* فحشر فنادی* فقال انا ربکم الاعلی»[48]
پس تکذیب و عصیان کرد سپس به حق پشت کرد و به کوشش و تلاش (بر ضد حق) پرداخت. (با اطرافیان خود) انجمن کرد پس فریاد براورد و گفت من پروردگار و صاحب اختیار برتر شما هستم و این کارهای نابجا و عصیان و برتری طلبی او و متاثر نشدن از هدایت الهی و بهره نگرفتن از محبت پرورگار وی را مغضوب خدا قرارداد.
«فاخذه الله نکالا الاخره و الاولی*ا ن فی ذلک لعبره لمن یخشی»[49]
پس خدا هم او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت (و ) حقیقتا در این داستان عبرتی است برای آنان که خشیت کنند. این آیات و بسیاری آیات دیگر به خوبی حقیقت فوق را نشان می دهند که خداوند نسبت به مومن و کافر رحمن است، نسبت به مومن رحیم هم هست، ولی کفار مورد غضب و عذاب الهی قرار خواهند گرفت به سبب سوء اختیار خودشان. پس می توان گفت: هر چیز از آن جهت که مخلوق خداست و ارتباط با او دارد فیضی از وجود الهی که منشا وجود او است و از کانال افرینش به او رسیده، به همان اندازه دارای کمال است و محبوبیتی متناسب با آن دارد . منتها وجود ممتاز در بقاء خود گاهی با انتخاب روش نادرست که در زندگی وانجام رفتار ناشایست، استعدادهای سرشاری را که برای کسب فیوضات بیشتر و والاتر داشت ضایع می کند و به موجودی ناقص تبدیل می شود که بلحاظ این نقصهای خودساخته مبغوض است.»[50]
2-1-4-معنای عدم حب خداوند (لا یحب)
در بسیاری از آیات قرآن برای ذکر مذمت کافران، مسرفان ، ظالمان از لایحب استفاده شده است و گفته شده است. ان الله لا یحب المسرفین[51] : به تحقیق خداوند اسراف گران را دوست ندارد.
آیا چنین است که چون خداوند در این آیات فرموده که آنها را دوست ندارد و نگفته که با آنان دشمن است و چون دوست نداشتن همیشه همراه و به معنای دشمنی نیست پس نمی تواند به معنای دشمنی باشد و نهایت چیزی که از آن استنباط می شود آن است که متعلق حب خداوند قرار نمی گیرند و خداوند نسبت به آنان حالتی بین دوستی و دشمنی دارد یا اینکه همین عدم حب به معنای دشمنی است؟
«گویا در ذهن مرحوم امین الاسلام طبرسی – رضوان الله تعالی علیه- نیز همین اشکال پیش آمده و در تفسیر آیه شریفه به این اشکال اینگونه پاسخ می دهد : «خداوند با این کلام در مقام مذمت و توبیخ مسرفان است ، نه مدح آنان . در صورتی که اگر این سخن به این معنا باشد که نه آنها را دوست دارد و نه با آنها دشمن است ، باید همان گونه که این جمله متضمن مدح نیست،دربردارنده سرزنش و مذمت آنان نیز نباشد.»[52]
موید سخن ایشان این است که همین تعبیر درباره کافران نیز آمده است . خداوند می فرماید: ان الله لا یحب الکافرین[53]: او کافران را دوست ندارد.
بدیهی است مقصود از این کلام در این خصوص به همان سبب که مرحوم طبرسی در مورد مسرفان فرموده است بغض و دشمنی است.
کسی که نه دیگری را دوست بدارد و نه دشمن ، موضوعی است که تنها در بین انسانها – که در اصل همه با یکدیگر برابرند و از حقوق مساوی برخودارند – جریان دارد و لذا انسانی اگر همنوعش به او خوبی کند و حقوقش را محترم بشمارد او را دوست می دارد ؛ولی به فردی که به حقوق و حریم او تجاوز کند ، دشمنی می ورزد و با شخصی هم که هیچ گونه آشنایی و یا برخورد حقوقی ندارد ، بی تفاوت است . این قاعده درمورد خداوند با بندگانش کاملا بی مورد است زیرا انسان ها همگی بنده و مخلوق اویند و نیز مکلف به وظایفی هستند که البته گروهی بدان عمل می کنند و گروهی هم از آن سرپیچی می نمایند . دسته اول را خداوند دوست دارد و با گروه دوم دشمن است و شقّ سومی درمورد بندگانی که به وظیفه آشنا هستند و احکام الهی به آنها رسیده است، وجود ندارد. بنابراین اگر خداوند کسی را دوست نداشته باشد، چیزی جز دشمنی با او نخواهد بود.»[54]
2-4- محبت بندگان به خداوند سبحان
همانطور که قبلا در بحث عشق و محبت حقیقی گفته ایم خداوند تنها مصداق حقیقی محبت است . بقیه محبت ها پرتویی از محبت خداوندند و به مجاز نام عشق و محبت بر آن نهاده اند زیرا محبت به خداوند بالاترین محبت هاست و به جز او کسی سزاوار محبت نیست و اگر کسی را هم دوست بداریم باید به واسطه انتسباش به خداوند باشد زیرا خود خداوند فرموده اند:« ما جعل الله الرجل من قلبین»[55] و اگر کسی محبتی در دلش باشد ولی جهتش خدایی نباشد به خاطر عدم شناخت و معرفت خداوند است به همین جهت آن را محبت کاذب خوانده اند.
در بحث اسباب محبت یک سری اسباب و علت هایی را برای محبت ذکر کردیم که خداوند مجموع آن اسباب را در او جمع است زیرا خداوند است که کمال مطلق و جمال مطلق و خیر محض است و هرچه خیر و خوبی که سبب محبت است و در دیگران وجود دارد به سبب وجود خداوند است و در اینجا به بررسی سه مورد از اسباب محبت در وجود خداوند می پردازیم.
حب ذات
همانگونه که گفتیم اولین محبوب در نزد انسان ، خود انسان می باشد که در پرتو این حب ، حب به بقا و کمال و دوام ذات نیز وجود دارد. لازمه این سبب آن است که ما خداوند را نیز دوست داشته باشیم ؛زیرا کسی که خود و خدایش را بشناسد متوجه خواهد شد که دوام و کمال وجودی اش از ناحیه خداوند است و بنده ای بیش نیست و از خود هیچ ندارد. اگر خداوند منان فضل خود را شامل حال او نمی کرد، اصلا به وجود نمی آمد و اگر تفضل او نبود هلاک می شد . انسان ها همه در پرتو قیومیت او قرار دارند و در پرتو وجود او موجودند.
پس تردیدی نیست که حب به ذات در حقیقت حب به خداوند عزیز است ؛ زیرا انسان به ذات و کمال و دوام ذات خویش علاقه دارد و اینها تنها در پرتو عنایت و فضل خداوند به دست می آید. در حقیقت محبت انسان به ذاتش ، محبت به افاضه کننده وجودش است. از این رو خداوند را دوست می دارد.
احسان
انسان بنده احسان است و به سمت هرکس که به او احسان کند متمایل می شود و او را مدح و ثنا می گوید و محبت ویژه ای نسبت به او در دلش به وجود می آید و باید بدانیم که احسان کننده حقیقی و واقعی خداوند است زیرا وقتی دلیل احسان بندگان را می یابیم دو جهت بیشتر ندارد یا اضطرار و یا سودجویی و احسان به غیر از این دو دلیل تقریبا محال یا نزدیک به محال است حال آنکه احسان خداوند به بندگانش نه از روی اجبار و اضطرار و نه به خاطر منفعت و سودجویی می باشد زیرا اجبار و اکراه در وجود خداوند که قدرت مطلق است وجود ندارد و همه منفعت ها هم از جانب خداوند است و نمی تواند دلیل احسان به بنده اش به خاطر رسیدن به منفعتی از جانب بنده ای باشد که خود وجودش را از خداوند دریافت داشته است و تمام کمالات در خداوند جمع می باشد.پس حال آنکه احسان کننده واقعی خداوند است شایسته است که بیشترین محبت ها نیز محبت خداوند باشد .
جمال
یکی دیگر از اسباب محبت جمال خواهی و جمال دوستی است و گاهی انسان چیزی را به خاطر ذات آن چیز دوست دارد و جمال ظاهری با چشم سر قابل دیدن است و جمال باطنی با چشم دل، جمال ظاهری که همان زیبایی صورت است و جمال باطنی که زیبایی سیرت است مانند محبتی که ما به انبیاء و اهل بیت پیامبر و عالمان داریم یا به خاطر علمی است که از آنها سراغ داریم و یا به خاطر قدرت بر اصلاح نفس آنان است و یا به خاطر پاکی و وارستگی آنان است که ما می دانیم خداوند عالم علی الاطلاق است چنانچه در آیه قرآن آمده است والله بکل شیء علیم[56] که نشان دهنده علم بی پایان خداوند است.و یا ان الله علی کل شیء قدیر[57] که حاکی از قدرت بی انتهای اوست و قادر بر همه کار است. و یا خداوند یگانه مصداق وارستگی و پاکیزه و منزه بودن از عیوب است و ذاتی است که هیچ نقصی در آن وجود ندارد و هر چه هست خیر و خوبی و نیکی است و زیبایی. و هیچ کس در صفت تنزه از عیوب به خداوند نخواهد رسید.
حال که خداوند جامع وجود دلایلی است که سبب جمال باطنی و ظاهری می شود پس شایسته است که بیشترین محبت را به خداوند داشته باشیم.[58]
محبتهای دنیایی خود را بسنجیم و معیار را خداوند قرار دهیم اگر در جهت خداوند و برای او بود ما را به محبت خداوند می رساند و سبب تقویتش می شود و اگر در عرض آن بود باید از آن حذر کنیم زیرا سدی در مقابل دوستی خداوند خواهد شد و ما را به ورطه هلاکت می کشاند و تا سرحد فسق[59] پیش خواهد برد.
امام صادق (ع)فرمودند:«گاهی دوستی برای خدا و رسول است ، و گاهی برای دنیا. محبتی که برای خدا و رسول اوست ، پاداشش بر خداست و آنچه برای دنیاست اجر و مزدی ندارد.»[60]
3-4- محبت رهبران الهی به انسانها
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام تحت عنوان نیروی محبت در اجتماع می گوید: «نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و موثری است . بهترین اجتماع ها آن است که با نیروی محبت اداره شود . محبت زعیم و زمامدار، به مردمدار.و محبت و ارادت مردم ، به زعیم و زمامدار.»
حضرت علی (ع) در فرمان تاریخی خود به مالک اشتر ، آنگاه که او را به فرمانداری مصر منصوب می کند می فرماید:
و اشعر قلبک للرحمه الرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم… فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه[61] (احساس مهر و محبت به مردم و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن … از عفو و گذشت به آنان بهره ای برده ، همچنانکه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند.)
قلب زمامدار بایستی کانون مهر و محبت نسبت به ملت باشد، قدرت و زور کافی نیست . با قدرت و زور می توان مردم را گوسفند وار راند ولی نمی توان نیروی نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنها مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده ، همت و نیروهای عظیم انسانی را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت گیرد.[62] «روایات زیادی درباره دوستی و علاقه ائمه معصومین نسبت به شیعیان و دوستان خود در کتب روائی آمده است که چند نمونه از آنها را در اینجا می آوریم.
قال الباقر (علیه السلام): من احبنا فهو منااهل البیت [63]
حضرت فرمود: هرکس ما را دوست بدارد ، از ما اهل بیت است.
(شخصی) به محضر امام علی (علیه السلام) رسید و گفت: السلام علیک یا امیر المومنین و رحمه الله و برکاته کیف اصبحت (چگونه صبح کردن کنایه از اینکه حالت چه طور است) حضرت پاسخ سلامش را داد و فرمود: اصبحت محبا لمحبنا و مبغضا لمن یبغضنا (صبح کردم در حالیکه دوستانمان را دوست دارم و از دشمنانمان تنفر دارم )[64]
عمار بن حیان گوید : به امام صادق (علیه السلام )عرض کردم، پسرم اسماعیل نسبت به من خوش رفتار است. حضرت فرمود : من او را دوست داشتم و اکنون دوستی ام نسبت به ایشان زیادتر شد.[65]
با جمع بندی این سه روایت چند مطلب به دست می آید.
1-حضرات معصومین دوستان خود را از خود جدا نمی دانشتند لذا عبارت “منا اهل البیت” را درباره دوستانشان به زبان می آورند.
2-همیشه آنها در یاد دوستانشان هستند (اصبحت محبا لمحبنا…)
3-با اعمال و رفتار شیعه دوستی حضرات معصومین نسبت به آنها کم و زیاد می شود.
4-از روایات چنین استفاده می شود ، که حضرات معصومین نه فقط دوستان خود را دوست دارند ، بلکه اجازه نمی دهند کمترین بی احترامی در حق آنان روا بدارند.»[66]
4-4- محبت انسانها به رهبران الهی
خداوند پیامبرانی را برگزید و آنان را مامور هدایت بشر نمود و اطاعت آنها را هم ردیف اطاعت خودش قرار داد (من یطع الرسول فقد اطاع الله )[67] و آنان را شایسته محبت دانست و محبت و دوستی آنان را همسان دوستی خویش قرار داد و مقدم داشتن دوستی دیگران بر او را زمینه ساز عذاب و گمراهی تلقی کرد[68] و به پیامبرش امر فرمود :«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»[69] به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید مرا اطاعت کنید تا خدا شما را دوست بدارد.
و فرمود : «قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالموده فی القربی»[70] به مردم بگو اجر رسالت از شما نمی خواهم مگر دوستی اهل بیتم حال آنکه می دانیم پیامبران پیش از رسول خاتم همچون حضرت نوح به قومشان گفتند (ان اجری الا علی الله)[71] چرا خداوند به پیامبر فرمودند اجر رسالتت را مودت اهل بیتت قرار بده؟
«بر اساس فرهنگ دینی ، به دلیل آنکه محبت نوعی وحدت پیدا کردن با محبوب است یعنی محب همان جا است که محبوب او در آنجا هست و محب با محبوب خود است ، و از او جدا نخواهد بود.»[72]
پس انتخاب افراد شایسته و والایی چون رسول اکرم و اهل بیت ایشان و مودت به آنان سبب نوعی همرنگی خواهد شد و آنان که کاملترین انسانهای روی زمین و برجسته ترین مصادیق برای محبت هستند مارا به محبت حقیقی که همان عشق به خداوند است رهنمون سازند.
«درخواست محبت فرزندان بیش از آنکه به سود محبوبان باشد به سود خود امت است زیرا دوستی با خاندان پیامبر مایه تکامل روحی و فکری و مایه همگونی در عقیده و عمل و روش است. زیرا کسی که شخصی را دوست بدارد در زندگی راه او را بر می گزیند و سعی می نماید در مسیر اوگام بر دارد .
اگر بزرگ این خاندان تاکید می کند و می فرماید «من مات علی حب آل محمد مات شهیدا » مقصود همان حب واقعی است که از عمل جدا نمی باشد.»[73]
ضرورت محبت به رهبران الهی را می توان از دو طریق عقلی و نقلی اثبات کرد.
الف: عقلی: همانطور که قبلا در اسباب محبت گفتیم یکی از عوامل جلب محبت احسان است و هرگاه از شخصی احسانی ببینیم به آن شخص محبت می ورزیم و احسان و نیکویی پیامبر و اهل بیت ایشان بر کسی پوشیده نیست و در واقع بارزترین مصداق برای این معنا بعد از خداوند ایشان می باشند.
كه طبيعتاً هر فردي كه هنوز فطرت و عقل او بيدار باشد مي تواند اين احساس را درك كند و به سمت آنان گرايش و محبت داشته باشد و صفت ديگر حال باطني آنان است كه پس از خداوند در پيامبران عظيم الشان و اهل بيت به صورت كامل وجود دارد و سبب جلب محبت ديگران مي شود.
ب) نقلي: آيات و رواياتي وجود دارد كه ما را به اين محبت فرا مي خواند كه به چند نمونه از آنها اشاره مي نماييم:
حضرت رسول فرمودند: «ادبّوا اولادكم علي حبّي و حبّ اهل بيتي والقرآن»[74]. فرزندانتان را با محبت من و محبت خاندان من و محبت قرآن تربيت و تأديب كنيد.
حضرت رسول فرمودند: «احبّوني لحب الله عزّوجل و احبّوا اهل بيتي لحبّي»[75]. مرا به جهت دوستي خدا دوست بداريد و اهل بيت مرا براي دوستي من دوست بداريد.
امام صادق (ع)فرمودند: «رحم الله عبدا حببنا الي الناس و لم يبغضنا اليهم»[76]. خدا رحمت كند كسي را كه ما را محبوب مردم سازد و ما را در نظر مردم مغبوض و منفور نسازد.
هر چه محبت و دلباختگي و ارتباط قلبي بيشتر باشد، تبعيت و هم رنگي و همراهي و همدلي هم بيشتر خواهد شد. ايمان عاطفي به رهبري، حتي در اطاعت سياسي و اجتماعي هم تأثير مي گذارد و زمينه ساز تبعيتي عاشقانه مي شود، نه صرفاً تشكيلاتي و رسمي. از اين رو، ارتباط شيعه با اهل بيت را علاوه بر جنبه هاي اعتقادي بر مبناي علمي و احاديث و منابع ديني، بايد عاطفي و روحي و احساسي قرار داد و «آگاهي عقلي» را با «عاطفه قلبي» در هم آميخت و عقل و عشق را با هم پيوند زد.
5-4- محبت انسان به انسان هاي ديگر
انسان موجودي اجتماعي است و با افراد زيادي در ارتباط است و با آنها پيوند دارد. حال يا اين پيوند از ابتداي تولد به وجود آمده است و يا اينكه در طي مراحل رشد، كه مي توان از آن جمله ارتباط با پدر و مادر و استاد و دوستان و همسر و فرزند و ديگران اشاره نمود. و از آنجا كه يكي از نيازهاي اساسي افراد، برخورداري از محبت مي باشد حال مي خواهيم ببينيم كه جايگاه و نقش محبت در ارتباط با آنها چگونه خواهد بود.
همانطور كه قبلاً گفته ايم محبت حقيقي از آن خداوند است و ديگر محبت ها شعاعي از محبت خداوند مي باشد و به مجاز نام عشق و محبت بر آن نهاده اند و حتي اگر زماني در عرض محبت خداوند قرار بگيرند و از جهت اصلي خارج شوند، خداوند آن را نهي نموده است.
«يا ايهاالذين آمنوا لا تلهکم اموالكم و لا اولادكم عن ذكرالله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخسرون»[77]. اي كساني كه ايمان آورده ايد، اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند و كساني كه چنين كنند زيانكارانند.
و اكنون در اين مجال مختصري به آنها مي پردازيم، زيرا پرداختن به تفصيل به اين موارد، خود كتاب و مقالاتي گسترده مي طلبد.
1-5-4- محبت ميان استاد و شاگرد: مهمترين و موثرترين عامل در تربيت افراد، معلم و استاد است. معلم نقش عمده اي در رشد اجتماعي، عقلاني و عاطفي شاگردان به عهده دارد و مي تواند نيازهاي دانش پژوهان را در اين زمينه برآورد و آنها را تعديل و هدايت كند. معمولاً افراد در مدرسه و موسسات علمي دو نوع تربيت مي پذيرند: يك تربيت عمومي و ارادي و با برنامه، مثل كتاب معيني كه كودك بايد بياموزد، درسي كه بايد بخواند و … و ديگري تربيت غيرارادي و ناخودآگاه. خصلت ها و برخوردهاي معلم ناخودآگاه به دانش آموزانش منتقل مي شود. مثلاً معلمي كه در حين تدريس به فرد فرد بچه ها رسيدگي و عدالت را اجرا مي كند، ممكن است متوجه نباشد كه مثلاً ضمن تدريس رياضيات، درس عدالت و راستگويي هم مي دهد و يا معلمي كه نمره اي مي دهد اما دانش آموز احساس مي كند كه غيرعادلانه عمل شده است، به طور غيرمستقيم باعث بدآموزي دانش آموز مي شود.
اما نكته سوال برانگيز اين است كه چه عامل مهمي مي تواند معلم را در پيشبرد اين كار ياري برساند. به عبارت ديگر عامل موثر در تعديل و هدايت رشد عاطفي، عقلاني و اجتماعي دانش آموزان – كه بر عهده معلم است- چيست؟
پاسخ در يك نكته است و آن كيمياي محبت است. آري با محبت و مهرباني مي توان دانش آموزان را در اين سه زمينه تعديل و هدايت كرد.
اسلام عزيز كه احكامش بر پايه فطرت است، اين مسأله را از نظر دور نداشته و آموزش و پرورش را بر محور مهرورزي، دلسوزي، نرمي و خوش رفتاري پايه ريزي كرده است[78].
خطاب به رسول اكرم (ص) مي فرمايند: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك»[79] اي پيامبر به ]بركت[ رحمت الهي در برابر آنان نرم و ]مهربان[ شدي؛ و اگر سنگدل و خشن بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند…
شهيد ثاني مي گويد: «بايد معلم به اين نياز رواني شاگرد ]يعني نياز به محبت استاد و محبوب بودن در نظر معلم عنايت داشته باشد… و اگر معلم به اين حاجت رواني شاگرد آشنايي داشته باشد، مي توان آن را در مسير خوبي رهبري كرد و از آن براي امر آموزش بهره برداري نمايد.»[80]
محبتي كه تاكنون از آن صحبت شده، محبت استاد در حق شاگرد خويش است و اما محبت ديگر محبتي است كه شاگرد نسبت به استاد خويش دارد و به استناد به اينكه يكي از اسباب محبت كه محبت معلول است براي علت خود در اينجا وجود دارد و همانگونه كه پدر سبب وجود ظاهري فرزند مي باشد، معلم نيز سبب حيات روحاني متعلم است و اين صورت انساني حقيقي را معلم به او داده است، همچنان كه پدر صورت ظاهري را به او داده است «پس معلم والد روحاني متعلم است و به قدري كه روح بر جسم شرافت دارد، او هم از پدر اشرف و حقوق او بالاتر است و بنابراين بايد محبت معلم كمتر از محبت موجد حقيقي كه پروردگار است بوده باشد و بالاتر از محبت پدر[81].
«از اسكندر پرسيدند كه پدرت را دوست تر داري يا معلمت را؟ گفت: معلم را، زيرا كه سبب حيات باقي من است و پدر سبب حيات فاني» و حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) فرمود: «هر كه تعليم حرفي به من نمود، مرا بنده خود كرده است»
محبت به پدر و مادر:
پدر و مادر اصل و ريشه انسان هستند و وجود فرزندان به بركت وجود پدر و مادر مي باشد و واسطه اي براي خلق فرزند هستند و در خانواده متعادل اصل و اساس و محور اصلي خانواده پدر و مادر محسوب مي شوند و زندگي فرزندان در سايه لطف و رحتمي كه خداوند نسبت به فرزندان در وجود آنان قرار داده است، آغاز مي گردد و آنان از همه آسايش و راحتي خود به دليل محبتي كه به فرزندشان دارند، چشم مي پوشند و تلاش مي كنند كه فرزندشان به بهترين شكل ممكن رشد و نمو یابد. خداوند سفارش ويژه اي به پدر و مادر دارد و محبت و احسان به پدر و مادر را واجب شمرده است تا آنجا كه پس از عبادت پروردگار از آنان و توجه به آنان ياد شده است.
«و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا»[82] و حتي زماني كه پدر و مادر مشرك و يا كافر باشند نيز از ابراز محبت و احسان بهآنها نهي نفرموده، بلكه سفارش نيز كرده است. البته تا آنجايي كه مخالف دستور خداوند نباشد و او را به شرك و كفر دعوت نكنند و براي برانگيختن محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر سختي هايي را كه مادر در طول حمل و زايمان و شيردهي، تحمل كرده را يادآوري مي نمايد. و پس از آن دستور به اطاعت مي دهد. «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهناً علي وهن و فصاله في عامين ان اشكرلي ولوالديك و الي المصير» «و ان جاهداك لتشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفا…»[83]
و انسان را سفارش كرديم به اين كه به پدر و مادرش (كه محبت و احسان نمايد) و مادرش او را باردار بود؛ در حالي كه روز به روز بر ضعف و ناتواني اش افزوده مي شد. سپس او را دو سال شير داد. پس بايد مرا سپاس گويي و سپاسگزار پدر و مادرت باشي و بداني كه به سوي من خواهي آمد. و اگر از تو خواستند آنچه را كه تو به آن علم نداري با من به عنوان شريك بپذيري، پس آنان را اطاعت مكن، ولي در همان حال در دنيا به ايشان نيكويي نما و به خوبي به ايشان رفتار نما…
«فرزندان به طور طبيعي پدر و مادر خويش را دوست مي دارند، زيرا وجودشان برگرفته از وجود پدر و مادر است. اما اين لطف و مهرباني با بالاتر رفتن سن و گرفتاري هاي دنيوي و مسئوليت زندگي شخصي شان كمتر مجال بروز و ظهور پيدا مي كند. گاهي اوقات نيز به خاطر تربيت ناصحيح، رفتارهاي نامناسب يا روابط غلط پرده اي از كدورت بر روابط عاطفي و صميمانه ي پدر و مادر و فرزند افتاده و مهرورزي جاي خود را به خشم و كينه مي دهد. اما فرزندان بايد متوجه باشند كه در هر وضعيتي قرار داشته باشند، وظيفه اي جز مهرورزي و اظهار علاقه به پدر و مادرشان ندارند؛ حتي اگر پدر و مادر به خاطر موقعيتشان نسبت به فرزندشان كج خلقي نمايند يا خداي ناكرده به آنها اهانت كنند. در اين صورت هم فرزند حق ندارد با آنان به تندي سخن گويد و يا خداي ناكرده پرخاشگري كند يا بدزباني نمايد[84]».
حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند: «اِن ضَجراكَ فَلا تَقُل لَهُما اف ولا تَنهرهُما اِن ضَرَباك»[85] اگر تو را آزار دادند، حتي به ايشان اف مگو و اگر تو را زدند، به آنان روي ترش مكن…
خداوند چه زيبا محبت فرزند به پدر و مادرش را بيان داشته و حق محبت آنان را اينگونه نشان داده. «واخفض لهما جناح الذلّ من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا» «و بالهاي تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر و بگو پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكي تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده».
محبت به همسر:
رفتارهاي خوب و محبت آميز و مهربانانه همسر عامل حفظ كانون خانواده و بقاي آن مي باشد و در چنين محيط پر از صميميت و مهرباني فرزنداني پرورش مي يابند كه وجودشان سراسر مهر و محبت مي باشد و سبب تنظيم روابط اجتماعي آنان خواهد شد و از گرماي محيط خانه و نور محبت كانون خانواده و اجتماع هم بهره مند شده و اين فرزندان خود عامل مهرورزي به همنوعان خواهند شد، وليكن اگر روابط همسران سرد و بي روح باشد، بر فرزندان تأثير منفي گذاشته و موجب دوري فرزندان از پدر و مادر شده و مشكلات بي شماري را براي خانواده و اجتماع فراهم مي آورد.
خداوند كه خود منبع خير و رحمت و محبت است از پرتو محبت خود به خانواده ارزاني داشته است و ابراز محبت و علاقه همسران به يكديگر را دليل افزايش درجات ايمان قرار داده است.
و وجود زوجين در كنار يكديگر را مايه آرامش قرار داده است.«و من اياته ان خلق لكم من انفكسم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون»[86] و از نشانه هاي او اينكه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد در اين نشانه هايي است براي گروهي كه تفكر مي كنند.
يكي از مهمترين و بهترين راه هاي ايجاد الفت و فضاي مهربانانه در خانواده ابراز علاقه زباني است. زن و شوهر نبايد از اظهار علاقه مندي شان به ديگري خودداري ورزند، چه اين كه زبان،راه دل و قلب است و هر كس از راه زبان مي تواند منويات قلبي خويش را آشكار سازد.
حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در روايتي از پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و اله) نقل مي نمايند: «قول الرجل للمرأه اني احبك لا يذهب من قلبها ابدا»[87]
اين سخن مرد به همسرش كه «تو را دوست دارم، هرگز از قلب و دل زن خارج نمي شود. همچنين اظهار علاقه مندي زن نسبت به شوهر كه موجب پاي بندي و ادامه ي علاقه و شدت محبت ميان آنان خواهد شد. پيامبر گرامي اسلام، زني را كه نسبت به شوهرش اظهار عشق و علاقه مي كند جزو بهترين زنان دنيا معرفي مي نمايد. در احاديث و متون ديني رفتارهاي محبت آميز و عشق و علاقه ي ميان همسران از نشانه هاي ايمان شمرده شده است.»[88]
حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند: «العبد كلما ازداد للسناء حباً، ازداد في الايمان فضلاً.»[89] بنده هر چه به زبان بيشتر محبت بورزد، به درجات ايمانش افزوده مي شود.
پيوند ميان انسان و پدر و مادرش نسبي است و ريشه عميق خويشاوندي دارد ولي پيوند ميان انسان و همسرش سببي و قراردادي است با اين حال عمق پيوند ميان دو همسر بسيار بيشتر از رابطه با پدر و مادر مي باشد و اين به خاطر مودت و رحمتي است كه خداوند در ميان آنان قرار داده است و همانطور كه گفتيم مودت در واقع درجه بالاي محبت است كه گاهي تعبير عشق از آن مي شود.
4-5-4- محبت به فرزند
مهمترين عنصر در تربيت فرزند رابطه او با پدر و مادرش مي باشد. اگر اين رابطه بر اساس دستورات دين باشد كودك پرورش ديني و الهي يافته و در همين مسير گام برمي دارد. كودك علاوه بر نيازهاي اقتصادي، نيازهاي رواني نيز دارد كه بايد به آن توجه شود كه يكي از تمايلات فطري او ميل به دوست داشتن و محبت و مهرباني است كه ارضاي اين خواسته اطاعت از قانون خلقت و فطرت وجودي كودك مي باشد و اگر به اندازه كافي مهر و محبت ببيند رواني شاد و روحي آرام خواهد داشت در غير اين صورت اين كمبودهاي رواني باعث خواهد شد كه از او فردي گوشه گير و منزوي و مأيوس بسازد. كودكي كه خود محبت ديده است راه و روش محبت كردن به ديگران را آموخته و مي تواند ديگران را نيز دوست بدارد.
در دين مبين اسلام توجه ويژه اي به تربيت كودك شده است و چون محبت سبب يكرنگي شخص به محبوب مي شود و شخص را به اطاعت وامي دارد سفارش شده است كه به كودكان محبت بورزيد.
پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و اله) فرمودند: «احبوا الصبيان وارحموهم»[90]. كودكان را دوست بداريد و به آنان مهرباني كنيد.
در روايت ديگري آمده است: «نظر الوالد الي ولده حبا له عباده»[91] نگاه محبت آميز پدر به فرزندش عبادت است.
از اين احاديث اهميت مهر ورزيدن به كودك مشخص مي شود. اين مطلب را مي رساند كه محبت به كودك تا چه ميزان در تربيت او موثر است و مورد توجه دين مبين اسلام است.
فصل سوم
كانون هاي مهروزي
كانون هاي مهروزي
محبت نيرويي دروني است كه در هر انساني وجود دارد و به صورت شديد و ضعيف در جاهاي مختلف نمود و ظهور پيدا مي كند و اين نيروي عظيم كه منشأ بسياري از اعمال و رفتار و حالات انسانها مي شود و آثار شگرفي را در پي دارد در همه جا مي توان يافت هر چند درجات آن متفاوت است. وليكن در بعضي جاها نمود بيشتري دارد و آن را مي توان به صورت پررنگ تري يافت تا جايي كه مي توان آنها كانون و مركز محبت ناميد .
1-معارف و اخلاق: ما اگر به تك تك اصول و معارف ديني و دستورات و احكام و فروعات و مسائل اخلاقي با دقت عقلي و وسعت و بينش و چشم بصيرت بنگريم مي بينيم همه آنها يا كانون مهرورزي به خود يا منبع مهرورزي به ديگران است. ايمان به خدا و قيامت، عمل صالح و اخلاق حسنه بي ترديد موجب نجات از ننگ دنيا و عذاب آخرت است.
پس كسي كه در مقام تحصيل ايمان برمي آيد و خود را به اخلاق حسنه مي آرايد و كارهاي شايسته انجام مي دهد، در حقيقت نهايت مهرورزي و محبت را به خود روا داشته و ديگران را هم در سايه ايمان و عمل و اخلاقش مورد مهر و محبت قرار داده است. زيرا مومن به خاطر ايمانش خود را موظف نسبت به اهل و عيال و احسان به پدر و مادر و صله رحم و ياري رساندن به خلق خدا مي داند و تقصير در اين امور گناه و معصيت به حساب مي آورد.
از جمله اين معارف عالي اسلام مي توان به ورع و پرهيزگاري، سكوت، خوف، شرم و حيا، خوردن در حد نياز، كينه و دشمني نسبت به دنيا و دوست داشتن نيكان و اخيار نام برد.
به هر كدام از اين موارد كه نام برده شد عمل شود و انسان آراسته به اين اعمال و رفتار و خصوصيات شود، هم در واقع خود را از گناه و لغزش و طغيان دور داشته است كه بزرگترين مهر و محبت را به وجود خود داشته است و وجود خويش را از آلودگي ها دور كرده وجانش را از عذاب رها ساخته است و خود را قدمي به قرب پروردگار نزديك نموده و هم به ديگران محبت نموده و با خودداری از انجام گناهان حقوق آنان را ضايع نساخته است و ديگران از دست وي در امانند و از وجود او سود و بهره مي برند و در حقيقت كانون مهر و محبتي است كه همگان در فضاي سرد زندگي از گرمي و آتش محبت او برخوردارند و از وجودش چون كليدي كه قفل هر مشكلي را باز مي كند بهره ورند. يعني دين و قواعد و قوانين و اصول و فروعش، انسان را به گونه اي مي سازد كه نسبت به خدا و ديگران عشق بورزد و مهر و محبت هزينه كند به همين خاطر در معارف حقه اسلاميه آمده است كه: دين چیزی جز محبت و محبت چیزی جز دين نيست.
2- فقه اهل بيت (علیها سلام): شيوه نگرش به معارف ديني و دستورات الهي و اوامر و نواهي شارع مقدس به حسب حالات و افكار و عقايد افراد، متفاوت است و به عبارت ديگر هر كسي به حسب شيوه تفكر و يافته هاي عقلي خويش از دريچه اي خاص احكام الهي را مي نگرد و به دليل و علتي خاص معتقد و به آن عمل مي كند. همچنانكه در گفتار اوليا و ائمه مي توان ديد.
زيباترين نوع نگاه و دقيق ترين شيوه تفكر نسبت به دستورات الهي تعقل و تفكر و تدبر پيرامون اين حقايق و نگاه از منظر مهر و محبت است.
اگر مكلف بداند تكاليفي كه حضرت حق براي او قرار داده است و از طريق خاصان درگاهش او را به آن تكاليف آگاه ساخته، همه از باب مهر و محبت و مهرورزي به او بوده، امكان ندارد كه دست رد بر سينه دنيايي از محبت و عشق بزند و خواستار سعادت ابدي با عمل به واجبات و ترك محرمات نباشد.
جلوه مهر و محبت حضرت رب العالمين در تكاليف و دستورات گاه به وضوح براي انسان مشخص است و مومن آن را كاملاً لمس و مشاهده مي كند و گاه به خاطر قلت علم و يا ضعف عقل و يا هزاران نكته باريك تر از مو، قدرت تشخيص اين همه مهرورزي را ندارد كه درك نكردن يا نرسيدن و يا … دليل بر نبودن نيست، همانگونه كه پيشينيان ما به بسياري از نكات ظريف ديني و اخلاقي كه پرده از حقايق آن به خاطر پيشرفت علم و عوض شدن شيوه تفكر و دلائل متعدد ديگر برداشته شده است نرسيدند و امروز گوشه اي از آن حجاب از دنياي مهر و محبت قادر متعال برداشته شده است و مشاهده مي شود كه چه منافع كثيري در عمل به آن دستور خاص و يا ترك عمل ديگري وجود داشته است كه نمونه هاي زيادي از آن در گفتارها و كتاب ها و مجلات و مقالات علمي به چشم مي خورد.
روايات گهربار ائمه اطهار (علیها سلام) پيرامون احكام كه از طريق روايات و احاديث آن ذوات مقدس و زحمات طاقت فرساي عالمان رباني تبديل به كتب اصيل و منابع غني شيعه شده است، خود گواه اين مطلب است كه به گوشه اي از آنها نسبت به برخي از ابواب فقهي همچون حدود قصاص اشاره مي شود.
اجراي حدود الهي كه از ضروريات دين و از واجبات مورد تأكيد شرعي است لطايفي از مهر و محبت حضرت حق در خود نهفته دارد كه مي توان به موارد زير اشاره نمود:
الف) برداشته شدن حد از مجنون و جاهل
ب) برداشته شدن حد از توبه كننده واقعي
ج) كراهت ديدن كسي كه حد بر او جاري مي شود .
د) كنار گذاشتن حد در حالت شبهه
ه) شرايط اجراي حد
مثلا حد خورده نمي تواند حد را جاري نمايد . در حد براي زنا اجراي حد با شرايط ويژه است مثلاً نوع سنگ ريزه هايي كه در حد به كار مي رود ، كيفيت قرار دادن گناهكار در حفره ، شيوه سنگ زدن كه به صورت او اصابت نكند و … شيوه اثبات گناه براي اجراي حد كه شهادت چهار شاهد با شرايط خاص نسبت به كيفيت وقوع گناه است .
ز) برداشته شدن غسل ميت از كسي كه حد خورده
اين چه مهر و محبت شگفت آوري است كه حضرت حق بر گنا هكاري كه به واسطه ي اجراي حد الهي سختيهاي بسيار دشواري را تحمل نموده است ، بر او مي نمايد كه حتي نياز به غسل نيز نخواهد داشت و همان اجراي حد ، غسل او و پاك كننده او از خبائث و زشتيها و آلودگي هاست.
آري ؛ چهره واقعي دين مبين اسلام و تعاليم انسان ساز فرهنگ ناب ائمه هدي (عليه السلام) دريايي از عطوفت و مهرباني و مهر و محبت است .
3- نماز زمينه ساز مهر و محبت
اگر به پيكره نماز كه تركيبي از تكبيره الاحرام و حمد و سوره و ركوع و سجود و تشهد است ، دقت كنيم مي يابيم كه تك تك كلمات و صورت و سيرت و ملك و ملكوتش زمينه ساز مهر و محبت و عشق و عاطفه است .
و به سخني ديگر اين كه ، خود نماز براي نمازگزار با معرفت ، گفتگوي عاشق با معشوق و حبيب با محبوب است و به همين خاطر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و اله) از نماز تعبير به نور ديده كرده است .
راستي چه زيباست لحظه اي كه معشوق ، عاشق را مي پذيرد و به او اجازه سخن گفتن و راز و نياز عاشقانه مي دهد و چه رابطه عجيبي ميان عاشق و معشوق است كه معشوق با شيفتگي تمام دوست دارد با عاشق سخن بگويد و عاشق علاقه دارد با معشوق راز و نياز كند .
اگر محور گفتار ميان عاشق و معشوق عبادتي چون نماز باشد آن هم محوري به معنويت نماز و اين محور سبب حضور عاشق در محضر معشوق گردد و مقدماتي چون طهارت ظاهر و باطن اين محور را بدرقه كند و حقيقتي چون قبله براي ايستادن در حضور معشوق به عاشق جهت دهد، عاشق در فضاي اين عبادت و رابطه معنوي به ثناي معشوق و حمد و سپاس او برخيزد و از برجسته ترين اوصاف او سخن به ميان آورد و زيباترين و پرمنفعت ترين درخواست ها را از معشوق بنمايد، براي عاشق در دنيا و آخرت از نظر تصفيه ي باطن و تجليات قلبي و ظهور كمالات و كرامات و تحقق اجر و پاداش و رخ نشان دادن فيوضات ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟
آيا كسي غير از معشوق مي داند كه از اين حضور و رابطه و از اين راز و نياز عاشقانه و از اين دعاهايي كه در اين عبادت ، استجابتش قطعي است چه ره آوردي از جانب معشوق نصيب عاشق مي شود ؟
4- مساجد
بي شك مساجد كه محل عبادت و بندگي حضرت حق و سجده گاه اولياي الهي در برابر باري تعالي و جايگاه ابراز نياز به درگاه خالق بي نياز و محل به جاي آوردن عمود دين يعني نماز است از ويژگي هاي خاصي برخوردار است كه مي تواند كانون مهر و محبت و مهرورزي نمازگزاران و مؤمنان به يكديگر از جنبه هاي مختلف مادي و معنوي باشد .
مسجد جايگاه و اهميت ويژه در فرهنگ اسلامي دارد و از ديدگاه پيامبر با كرامت اسلام (صلي الله عليه و اله) حساسيت ويژه اي دارد لذا پيامبر اسلام در راه هجرتش از مكه به مدينه هنگامي كه وارد منطقه قبا كه قريه اي نزديك مدينه بود شدند ، قطعه زميني را براي ساختن مسجد به هدف عبادت و بندگي خود در آن فضاي نوراني براي آشنايي و نزديك شدن مسلمانان به يكديگر و اهتمام به امورشان انتخاب كردند و شخصاً به بناي مسجد و كار بنايي و بناسازي آن اقدام نمودند و مردم مسلمان منطقه را به عبادت دسته جمعي و رسيدگي به امور يكديگر در آن فضاي معنوي تشويق و ترغيب كردند .
اميرالمؤمنين مسجد را در روايتي به عنوان كانوني كه هشت نوع منفعت و سود به انسان مي رساند معرفي كردند :
كسي كه به مسجد رفت و آمد دارد به يكي از هشت حقيقت مي رسد : يافتن برادر ديني در راه خدا كه از او سود معنوي و بهره الهي نصيبش مي شود ، يا دانشي جديد و تازه ، يا آيه اي استوار و محكم ، يا مهر و رحمتي قابل انتظار ، يا سخني كه او را از گمراهي و ضلالت برگرداند ، يا شنيدن حقيقتي كه او را به سوي راه خدا راهنمايي نمايد ، يا گناهي را از ترس خدا يا شرم از او ترك كند .
قطع رابطه با مسجد در حقيقت به معناي قطع رابطه با اين هشت منفعت و قطع رابطه با مؤمنان و كناره گيري از يك سلسله واقعيات مفيد و محروم ماندن از آشنايي با دوستان خدا و كمك به آنان و دور ماندن از پاداش هاي عظيم حضرت حق است .
امام صادق عليه السلام در حديثي گهربار در رابطه با ترك كردن مساجد و خلوت گذاردن آن ها مي فرمايند : مساجد به خداي متعال از همسايگاني كه در آن ها حاضر نمي شوند شكايت كردند ، خداي عزوجل به مساجد وحي فرمود : به عزت و جلالم سوگند ! يك نماز آنان ر ا نمي پذيرم و عدالتي را از آنان در ميان مردم آشكار نمي كنم و به مهر و رحمتم نمي رسند و در بهشتم مجاور من نمي شوند .
مسلماناني كه به مساجد رفت و آمد دارند ، به خاطر عبادت دسته جمعي ، ذكر خدا ، قرائت قرآن ، خواندن دعا ، شنيدن موعظه ، توبه از گناه ، گريه براي حق و براي اهل بيت عليه السلام ، شركت در كار خير ؛ با روحي با صفا ، رواني پاك ، قلبي رقيق ، بدني فعال و پركار جهت پرداختن به كارهاي مثبت و نيتي خالص و پاك پيدا مي كنند و در حقيقت تبديل به منبعي از خير و بركت مي شوند و وجودشان به صورت كليدي براي حل مشكلات مردم در مي آيد و همگان از مهر و محبت و عشق و دوستي شان بهره مند مي گردند.[92]
5-خانواده
انسان تشنه محبت است و دوست دارد كه دوست بدارد و دوست داشته شود انگيزه ي بسياري از فعاليتهاي انسانها همين دوست داشتن و مقبول واقع شدن مي باشد و اين انگيزه قادر خواهد بود كارهاي سخت و طاقت فرسا ، آسان جلوه نمايد .
اين ميل به دوست داشتن چنان قوي و نيرومند است كه اگر كسي متوجه شود كه در اجتماع او را دوست نمي دارند ، جهان با همه وسعتش بر او تنگ خواهد شد و يأس و نااميدي سراسر وجود او را فراگرفته و حتي ميل به ادامه مسير را از او مي گيرد ، يكي از جاهايي كه به اين ميل پاسخ گفته مي شود كانون خانواده است ، البته خانواده اي كه اساس و پايه اش بر مبناي محبت باشد .
زن و شوهر بيش از ديگران ، انتظار محبت دارند و يكي از اهداف از ازدواج هم همين محبت خواهي و انس و آرامش طلبي است .
خداوند در قرآن عامل اصلي قرار دادن زوجيت در بين انسانها را براي رسيدن به آرامش قرار داده است و فرموده: جعل بينكم موده و رحمه و …
«و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون» «و از نشانه هاي او اينكه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در كنار آنان آرامش بيابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد ، در اين نشانه هايي است براي گروهی كه تفكر مي كنند»[93]
كودكان الفباي محبت را از درون خانه و از رفتار پدر و مادر مي آموزند و اين محبت كه در عمق جان فرزندان نفوذ مي كند سرمايه اي براي بهتر زيستن آنها است . محبت و مهر مادر در جسم و روان كودك تأثير مي بخشد و سبب استحكام روابط خانوادگي مي شود و كودكي كه در محيطي پر مهر و محبت رشد و نمو نموده است علاوه بر اينكه سلامت رواني او تأمين مي شود ، مي آموزد كه چگونه به ديگران محبت بورزد و روابط اجتماعي او براساس عشق و علاقه و احترام پايه ريزي مي شود .
خانواده ، زيباترين كانون تجلي عشق الهي است كه در سايه سار آن مي توان بهترين جلوه هاي محبت و عظمت خداوندي را نظاره گر بود و مرغ دل را به حريم كبريایيش رهنمون داشت .
فصل چهارم
نشانه هاي عشق و محبت
نشانه هاي عشق و محبت
براي شناخت هر چيز كافي است يا خود آن را ببينيم و يا آثار و نشانه هاي آن را دريابيم . مسائل مادي با حواس ظاهري قابل شناخت هستند ولي امور غير مادي و به عبارت ديگر غير محسوسات را نمي توان با حواس ظاهري درك كرد و ديد و از آنجايي كه نديدن دليل بر نبودن نيست پس بايد با بررسي آثار و نشانه هايش به وجود و يا عدم وجود آنها پي برد .
محبت نيز از امور مادي نيست بلكه حالتي دروني است كه فقط از آثار و نشانه هايش مي توان به وجود آن پي برد . بسياري از آيات و روايات نشانه هاي حب انسان به خدا و خدا به انسان و انسان به رهبران الهي و … را بيان نموده اند كه بوسيله ي آنها و با تعمق در محتواي آنها می توان محبت واقعي را از ادعاي صرف بازشناخت كه بالا جمال به آنها اشاره خواهيم نمود.
1-نشانه هاي محبت انسان به خداوند
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد :«يا ايها الذين امنوا من یرتد بين برقدمنكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه اذله علي المؤمنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله واسع عليم»[94] ای كساني كه ايمان آورده ايد ، هرگاه از دين خود برگرديد به زودي خداوند قومي را خواهد آورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز عاشق خدايند . در برابر مردم مؤمن متواضع و خاكسارند و در برابر كافران مقدر و مسلط . در جهاد شركت مي كنند و از ملامت ملامت كنندگان باكي ندارند . اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مي كند . خداوند داراي رحمت وسيع و داناست .
در اين آيه 4 خصوصيت از محبين خداوند را بيان نموده است .
در برابر مؤمنين متواضع هستند
يعني هرگاه ما كسي را دوست داشته باشيم چيزهايي را نيز كه به محبوب وابسته است دوست داريم زيرا ما را به ياد محبوب مي اندازد چنانچه امام پنجم از رسول الله (صلي الله عليه و آله) نقل فرمودند : «ود المؤمن في الله من اعظم شعب ايمان الا و من احب في الله و ابغض في الله ، فهو من اصفياء الله» [95]دوستي مؤمن با مؤمن از بزرگترين شعبه هاي ايمان است . همانا هركس براي خدا دوستي كند و براي خدا دشمني كند و براي خدا ببخشد و براي خدا دريغ كند ، از برگزيدگان خداست .
2-1-در برابر كافران مقتدر و مسلط
… اعزه علي الكافرين … به كافران مقتدر و مسلط هستند .
آنان به خوبي مي دانند كه خداوند براي كافران بر مؤمنين راه تسلطي نگذاشته است «ولن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا»[96] . و هر چه برتري و بزرگي است براي خداوند و پس از آن اهل ايمان است نه كافرين .
3-1-جهادگران در راه خدا
… يجاهدون في سبيل الله …
4-1-نترسیدن از سرزنش ملامت کنندگان
… ولايخافون لومه لائم …
5-1-ترجيح خداوند بر همه ي محبوب هاي ديگر
اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: «كيف يدعي حب الله من سكن قلبه حب الدنيا»[97] چگونه مدعي دوستي خداوند است ،كسي كه دوستي دنيا را در قلبش سكونت داده است .
6-1-دوست داشتن ذكر و ياد خداوند
رسول گرامي اسلام مي فرمايند «من احب شيئاً اكثر ذكره»[98] كسي كه چيزي را دوست بدارد از آن زياد ياد مي كند .
7-1-حريص بودن بر خلوت و مناجات با او
امام صادق عليه السلام مي فرمايند «فيما اوحي الله تعالي الي موسي : كذب من زعم انه يحبني ، فازا جنه اليل نام عني ، اليس كل محبت يحب خلوه حبيبه»[99] خداوند به موسي بن عمران وحي كرد كه دروغ مي گويد كسي كه مي پندارد مرا دوست دارد و حال آنكه وقتي شب فرا رسد پهلو بر بستر غفلت نهد آيا چنين نيست كه دوست ، خلوت با دوست را دوست دارد ؟
8-1-مطيع خدا و رسولش در همه امور باشد
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله»[100] بگو اگر خداوند را دوست داريد پس مرا اطاعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد .
گفته شد اطاعت فرع بر محبت است يعني بهترين راه شناخت محبت مطيع بودن شخص مي باشد .
9-1-دينداري
حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:«هل الدين الا الحب»[101] آيا دين چيزي جز دينداري است؟
10-1-تحمل مصائب
در روايت آمده است مردي به رسول خدا عرضه داشت :«يا رسول الله اني احبك فقال استعد للفقر ،فقال اني احب الله ، فقال : استعد للبلاء»[102]
11-1-دوست داشتن اهل بيت
در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم : من احبكم فقد احب الله
البته نشانه هاي دوستي خداوند بسيار بيشتر از اين مواردي است كه نام برده شده است كه مجالي بيشتر از اين را مي طلبد كه براي اطلاع بيشتر مي توان به گفتار رسول خدا در حديث معراج ذکر شده در جلد 77 بحار الانوار اشاره نمود .
2-نشانه هاي محبت خداوند به انسان
2-1-وجود نعمت هاي فراوان
شايد واضح ترين نشانه ي محبت خداوند به انسان وجود اين همه نعمت و مسخر كردن زمين و دريا و خورشيد و ماه و … براي بهره گيري انسانها از آن ها باشد .
«فانظروا الي اثار رحمت الله ..[103]. پس با تأمل به آثار رحمت خدا بنگر …
2-2-دوستي ديگران (محبوب شدن بنده نزد ديگران)
خداوند فرموده است : « ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا»[104] قطعاً كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان براي آنها محبتي شديد (در دل ديگران ) قرار مي دهد .
3-2فرستادن قرآن
«… هذا بصائر من ربكم و هدي و رحمه لقوم يومنون» [105]
حضرت علي عليه السلام نشانه هاي دوستي خداوند را اينگونه بيان مي دارد و مي فرمايد : «هرگاه خداوند بنده اي را دوست بدارد ،عبادت واقعي را به دل او مي اندازد ،او را به آرامش و بردباري آراسته گرداند ، صداقت و راستگويي را به دل او افكند، مايه كمال او را به خودش الهام فرمايد و به وي توفيق طاعت خويش دهد ، او را با عبرتها اندرز دهد، مال و دارايي را منفور او گرداند و آرزوهايش را كوتاه كند ،قلبي سليم و خويي خوش و معتدل به او روزي فرمايد ،او را مبتلا مي گرداند و چون او را بسيار دوست بدارد او را از آن خود كند» [106]
3-نشانه هاي دوستي پيامبر و اهل بيت
1-3-بلا و سختي
مردي نزد امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد : به خدا سوگند من شما خاندان را دوست دارم ، ايشان فرمودند سوگند به خدا كه بلا و سختي به سوي ما و پيروان ما شتابنده تر مي آيد تا حركت سيلاب در دره و سپس به شما مي رسد ، و آسايش و رفا ه نيز از ما آغاز مي شود و سپس به شما مي رسد . [107]
2-3-اطاعت از خدا و رسول
«امام باقر عليه السلام به جابر فرمود : اي جابر اسلام مرا به شيعيانم برسان و به آنها بگو كه ميان ما و خداي عزوجل هيچ خويشاوندي نيست و كسي مقرب خدا نشود جز با فرمانبرداري از او ، كسي كه خدا را نافرماني كند محبت ما سودش نرساند .» [108]
و امام علي عليه السلام نيز فرمودند : «من و پيامبر خدا و خاندان و نوادگان من در لب حوض كوثر هستيم، پس هر كه خواهان محبت ماست بايد گفته ما را بپذيرد و به كرده ما رفتار كند» [109]
3-3-ترجيح دوستي پيامبر و خاندانش بر ديگران
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند : «هيچ يك از شما ايمان ندارد مگر آن گاه كه مرا از فرزند و پدر خود و از همه مردمان ديگر بيشتر دوست داشته باشد و هيچ يك از شما ايمان ندارد مگر آنگاه كه مرا از خودش بيشتر دوست داشته باشد و خانواده مرا از خانواده خودش و خاندان مرا از خاندان خودش و نسل مرا از نسل خودش» [110]
فصل پنجم
عوامل مؤثر در محبت
عوامل مؤثر در محبت
1-خداوند
«اساس آفرينش جهان ، عشق خداوند به جمال و جلوه ي خويش ا ست زيرا حب ذات يكي از اسباب عشق است . خداوند نيز به عنوان برترين موجود ، به دليل عشق به ذات و جلوه ي جمالش ، جهان را پديد آورد .
«كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلفت الخلق لكي اعرف»[111] ؛ «من گنج پنهاني بودم كه دوست داشتم شناخته شوم ، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم»
بنابراين نخستين كسي كه عشق ورزيد ، خداي متعال بود . او براساس همين عشق به خويش است كه مخلوقاتش را نيز دوست دارد .
«چنانكه مبدأ عالم خداوند متعال است ، مبدأ عشق نيز او است . عشق نيز مانند وجود ، از ذات حق به عالم سرايت كرده است ، عشق انسان زاييده عشق خدا است»[112]
2-ايمان و عمل صالح
خداوند در سوره ي طه ايجاد محبت را به خود نسبت داده خطاب به حضرت موسي مي فرمايد : «والقيت عليك محبه مني»[113] و من محبتي از خودم بر تو افكندم.
و در آيه 96 سوره ي مريم شرايط ايجاد آن محبت را ذكر مي كند و دو عامل ايمان و عمل صالح را براي ايجاد محبت در قلوب مردم برمي شمرد . ايمان به عنوان عاملي دروني و عمل صالح به عنوان عاملي بيروني در ايجاد محبت مؤثر است .
«ايمان و عمل صالح بازتابي دارد به وسعت عالم هستي و شعاع محبوبيت حاصل از آن ، تمام پهنه ي آفرينش را فرا مي گيرد ، ذات پاك خداوند چنين كساني را دوست دارد ، نزد همه ي اهل آسمان محبوبند ، و اين محبت در قلوب انسانهايي كه در زمين هستند پرتو افكن مي شود»[114]
در حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده : «ان الله اذا احب عبدأ دعا جبرئيل ، فقال : يا جبرئيل ! اني احب فلاناً فاحبه قال فيحبه جبرئيل ثم ينادي في اهل السماء ان الله يحب فلاناً فاحبوه ، قال : فيحبه اهل السماء ثم يوضع له القبول في الارض»[115] هنگامي كه خداوند كسي از بندگانش را دوست دارد ، به فرشته ي بزرگش جبرئيل مي گويد : من فلان كس را دوست دارم او را دوست بدار ، جبرئيل او را دوست خواهد داشت ، سپس در آسمانها ندا مي دهد كه «اي اهل آسمان خداوند فلان كس را دوست دارد او را دوست داريد و به دنبال آن ، همه ي اهل آسمان او را دوست مي دارند سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مي شود .
ايمان به خداوند و توجه به صفات والاي او همچون رازق و عليم و حكيم و صبور ، شكور ، غفار و … سبب خواهد شد كه قلب انسان رقيق شود و مزين به صفات خداوندي شود و قلبش مملو از مهر و محبت مي شود و فردي كه چنين صفاتي در او راه يافت ابتدا خدا را دوست خواهد داشت و سپس هر آنچه متعلق و وابسته به اوست و عملش نيكو مي گردد و آثار شگفت اين اعمال در پاكي و طهارت ظاهر و باطن او نقش مي بندد و سبب صفاي روح و روان او خواهد شد و هر چه قلب صاف تر و زلال تر آيينه بهتري خواهد بود براي انعكاس نور و عشق خداوندي و پرتو اين نور ابتدا سراسر وجود او را فراگرفته و سپس به ديگران نيز خواهد رسيد .
3-همنشينان شايسته
در ايجاد و تداوم و حفظ ايمان و عمل صالح چيزي مهمتر از وجود همنشيني خوب نيست كه او را به ياد خدا بيندازد و شعله ي عشق و محبت را در دل شخص زنده نگه دارد .
اگر كسي همنشيني انتخاب نمايد كه وجودش مالامال از عشق خداوند باشد او را در راه رسيدن به محبوب ياري خواهد نمود حال آنكه دوستي و همنشيني با افرادي كه وجود سرد و خالي از مهر و محبت به خداوند دار ند نه تنها انسان را به عشق حقيقي رهنمون نمي سازند بلكه او را به ورطه هلاكت مي كشاند .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «حواريون عيسي عليه السلام عرض كردند : يا روح الله پس با چه كسي همنشن شويم ؟ فرمود : با آن كه ديدنش شما را به ياد خدا اندازد و گفتارش بر دا نش شما بيفزايد و كردارش شما را به آخرت تشويق كند»[116]
امام سجاد عليه السلام فرمودند : «مجالس پاكان فراخوان به سوي صلاح و پاكي است» [117]
امام علي عليه السلام فرمودند : «با پاكدامنان و فرزانگان بنشين و با آنان زياد بحث و گفتگو كن ، زيرا اگر نادان باشي تو را دانش آموزند و اگر دانا باشي بردانشت افزوده شود .» [118]
فصل ششم
آثار و كاركرد محبت
آثار و كاركرد محبت
هر كدام از اعمال انسان چه ظاهري و چه باطني داراي عكس العمل دنيايي و آخرتي مي باشد اگر اعمال انسان مثبت باشند عكس العمل آن نيز مثبت خواهد بود و اگر منفي باشد عكس العمل آن نيز منفي خواهد بود مگر اينكه پس از عمل زشت و منفي توبه نمايد و به وسيله ي حسنات اثر آنرا پاك كند .
محبت نيز يكي از حالات رواني انسان مي باشد كه اگر جهت آن صحيح باشد داراي آثار بس نيكو است و اگر در خلاف جهت حق و حقيقت باشد آثار منفي آن دامنگير خود انسان و حتي جامعه خواهد شد در آيات و روايات و كتب اخلاقي آثاري را براي محبت ذكر كرده اند كه به مهمترين آنها اشاره خواهيم نمود .
1-اثر تربيتي
محبت نيرويي است كه انسان را به مشابهت مي كشاند قدرت اين نيرو تا جايي است كه براي شناخت هر فرد مي توان به دوستان او استناد نمود و خصوصياتي را كه دوستانش دارند در او نيز يافت .
حال هر چقدر محبوب داراي صفات والاتر و بهتري باشد به تبع آن محب نيز داراي آن صفات شده و زودتر فضايل اخلاقي در وجود او شكل مي گيرد به همين دليل به عشق به خداوند و در دل پروراندن محبت اولياي الهي تأكيد شده است ، تا از اين رهگذر شخص متخلق به اخلاق الهي گردد .
اسلام دين محبت است و خداوند پيامبر گرامي اسلام را «رحمه للعالمين» خوانده است . كافي است كه تاريخ را ورق زده تا ميزان محبت حضرت رسول صلي الله عليه و اله را به مردم دريابيم و ببينيم كه چه اندازه از دوست و حتي دشمنان پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام از محبت آنان سيراب شده و در پرتو اين مهرورزي در مسير هدايت گام برداشته اند .
حضرت ابراهيم (عليه السلام) در مواجحه با مشركان حد وسط برهان خود را محبت قرار داد و براي دعوت آنان به يكتاپرستي اين چنين استدلال نمود: «فلما جن عليه اليل رءا كوكبا قال هذا ربي فلما افل قال لااحب الافلین»[119] هنگامي كه تاريكي شب او را فرا گرفت ، ستاره اي ديد ، گفت : اين پروردگار من است . پس چون غروب كرد ، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
حضرت ابراهيم براي تربيت و رشد آنان و هدايت آنان به توحيد اشاره داشت كه اني لا احب الافلین يعني هر آنچه «افل» و از دست رفتني است شايسته دوستي نيست و اين محبت كاذب است و اثر محبت حقيقي را نخواهد داشت .
محبتي سبب رشد و تعالي انسان مي شود كه عاقلانه باشد و محبتي كه دچار آفت افراط و تفريط شده باشد و يا از مسير اصلي اش خارج شده باشد هيچگاه قادر نخواهد بود كه انسان را به سر منزل مقصود راهنمايي كند.
2-خروج از خودپرستي
عشق سبب خواهد شد كه انسان از لاك خودپرستي خارج شده و توجه انسان را به ديگري معطوف مي دارد . البته خارج شدن از خودپرستي ، به معناي از بين بردن حب ذات نيست زيرا خداوند هيچ چيزي را بيهوده در وجود آدمي قرار نداده است . بلكه بايد آن را در مسير صحيح قرار داد و از آن استفاده نمود و هرگاه دايره ي وجودي انسان به ديگري گسترش يافت قدرت او افزونتر و وسعت روحش بيشتر مي شود .
در پي عشق و محبت به ديگري انسان از دايره ي تنگ خودبيني خارج شده و متوجه دنياي خارج از وجود خويش مي شود و چون فقط خود را نمي بيند از تكبر دور مي شود و براي حفظ دوستانش حسد و بدخواهي و بخل را از وجودش بيرون مي كند و به اين وسيله داراي صفات و سجاياي اخلاقي مي شود .
3-رونق و تكامل اجتماع
«نيروي محبت از نظر اجتماعي نيروي عظيم و مؤثري است . بهترين اجتماعها آن است كه با نيروي محبت اداره شود ، محبت زعيم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگي است براي ثبات و ادامه حيات حكومت ، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمي تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعي را رهبري كند .
مردم آنگاه قانوني خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و آن علاقه هاست كه مردم را به پيروي و اطاعت مي كشاند . قرآن خطاب به پيامبر مي كند كه اي پيغمبر ! نيروي بزرگي را براي نفوذ در مردم و اجتماع در دست داري .
«فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاور هم في الامر» [120]
در اينجا علت گرايش مردم به پيغمبر اكرم را علاقه و مهري دانسته كه نبي اكرم نسبت به آنان مبذول مي داشت . باز دستور مي دهد كه ببخششان و برايشان استغفار كن و با آنان مشورت نما . اينها همه از آثار و محبت و دوستي است ، همچنان كه وفق و حلم و تحمل ، همه از شئون محبت و ا حسان اند»[121]
4-جلب فيوضات الهي
در اخبار “حضرت داود عليه السلام” در رابطه با محبت و عشق الهي آمده است . «اي داود ! به زمينيان برسان من دوستدار كسي هستم كه دوستدار من است و همنشين كسي هستم كه همنشين من است و مونس كسي هستم كه به ذكر من انس دارد و يار كسي هستم كه يار من است و انتخاب كننده كسي هستم كه انتخاب كننده من است و فرمانبردار كسي هستم كه فرمانبر من است ، كسي مرا به صدق و حقيقت دوست ندارد مگر اينكه او را براي خود مي پذيرم و چنان به او محبت مي ورزم كه احدي از خلق خود را برآن پيشي نمي دهم ، كسي مرا به حق بخواهد ، مي يابد و كسي كه غير مرا بخواهد مرا نمي يابد ، اي اهل زمين آنچه بر آن از غرور دنيايي هستيد ، دور اندازيد و به سوي كرامت و مصاحبت و همنشيني من آييد ، با من انس بگيريد تا با شما انس بگيرم و به سوي محبت و دوستي شما بشتابم كه من طينت عاشقانم را از طينت ابراهيم خليلم و موساي كليمم و محمد برگزيده ي خود آفريدم ، من دلهاي مشتاقان را از نور خود آفريدم و به وسيله ي جلالتم آنها را نعمت بخشيدم » [122]
«محبت سبب جذب فيوضات الهيه به سوي انسان است و در رأس همه ي فيوضات ايمان است كه انسان را به خير دنيا و آخرت مي رساند و از خزي و خواري و كيفر و عذاب در دنيا و آخرت حفظ مي نمايد»[123]
فصل هفتم
آفات محبت
آفات محبت
خداوند انسان را آفريد و در او تمايلات گوناگوني قرار داد يكي از آن ها ميل به محبت مي باشد . انسان دوست دارد كه هم محبوب واقع شود و هم از اينكه به ديگران محبت كند احساس شادماني مي كند و نشاطي از آن درونش حاصل مي شود . البته اين ميل دروني انسان نيز مانند اميال ديگر بايد در جهت صحيح قرار بگيرد و از انحراف در امان بماند زيرا آثار شگرفي كه براي محبت ذكر نموده اند فقط زماني براي انسان حاصل مي شود كه دچار آفت نشود .
اين انحراف و آفت را مي توا ن از دو طريق بررسي نمود :
الف) افراط و تفريط در محبت
ب) انحراف از جهت و مسير اصلي
1- افراط و تفريط
1-1-درباره محبت به خداوند
در مورد عشق و محبت به خداوند كه جهت افراط در آن متصور نيست زيرا گفتيم كه محبت فرع بر معرفت است و زماني مي توان گفت كه در ابراز محبت افراط شده است كه نسبت به چيزي كه به آن محبت داريم شناخت كامل داشته باشيم حال آنكه معرفت و شناخت كامل خداوند ممكن نيست چون ما احاطه اي به وجود باريتعالي نداريم .
ولي تفريط در عشق و محبت به ذات حق را مي توان از ميزان طاعات شناخت زيرا طاعت و بندگي فرع بر محبت است .
يعني هر چه چقدر محبت بيشتر طاعت و بندگي نيز بيشتر خواهد بود و اگر انسان در اطاعت از دستورات الهي كوتاهي نمايد ، نمايانگر كمبود عشق و محبت و در درجه بالاتر فقدان معرفت مي باشد .
2-1- در زمينه محبت به رهبران الهي
افراط در عشق و محبت نسبت به رهبران الهي را همان گونه که قرآن مي توان در انحراف در محبت يهود و نصاري نسبت به حضرت مسيح و عزير را نام برد که منجر به انحراف در عقيده شده و آنان را پسران خدا مي دانند.[124] و افراط در محبت به اهل بيت را در ديدگاه غاليان و آنان كه حضرت علي را تا مقام خداوندي بالا برده اند مشاهده نمود چنانچه حضرت علي عليه السلام در مورد اين گروه مي فرمايد .
«قال علي عليه السلام : فسيهلك في صنفان : محب مفرط يذهب به الحب الي غير الحق و مبغض مفرط يذهب به البغض الي غيرالحق و خير الناس في حالاً النمط الاوسط فالزموه»[125]
حضرت علي عليه السلام فرمود : به زودي دو گروه نسبت به من هلاك مي گردند : دوستي كه افراط كند و به غير حق كشانده شود و دشمني كه در كينه توزي با من زياده روي كرده به راه باطل در آيد ، بهترين مردم نسبت به من ميانه رو هستند ، از آنها جدا نشويد .
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) : «اساس الا سلام جبنا اهل البيت » [126]
حال كه رسول خدا اساس اسلام را محبت اهل بيت قرار داده است پس كوتاهي در اين امر چيزي نيست جز شكستن اساس اسلام و دشمني با خداوند .
3-1- در زمينه محبت به ديگران
در مورد افراط در محبت نسبت به پدر و مادر و فرزند و همسر و دوستان مي توان به قرار گرفتن اين محبت در عرض محبت خداوند اشاره نمود و زماني محبت به ديگران از حالت اعتدال خارج مي شود كه محبت به آنها و اطاعت از آنها مخالف فرمان خداوند باشد و خداوند خود در آياتي از قرآن به اين امر هشدار داده است و فرموده : «و ان جاهدا ك لتشرك بي ماليس لك به علم فلا تطعهما»[127] اگر پدر و مادرت تو را به شرك دعوت كردند اطاعت مكن به فرمان خداوند را بپذير كه «ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه»[128] خداوند براي كسي دو قلب (دو محبت همزمان در قلب) قرار نداده است .
افراط در محبت ورزيدن به فرزند نيز از او موجودي ، لوس و از خود راضي و ناتوان و پرتوقع بار خواهد آورد و شهيد مطهري از چنين محبتي ، محبت غير عاقلانه و بچه گانه نام مي برند .[129]
امام باقر عليه اسلام مي فرمايند : «شر الا باء من دعاء البر الي الا فراط» «بدترين پدران كساني هستند كه در نيكي به زياده روي گرايش يابند» [130]
«بچه اي كه از مهر و محبت محروم مانده و رأفت و عطوفت نديده است احساساتش به راه غلط مي رود ، دچار تندخويي و خشونت ، بدبيني و بدخواهي ، دشمني و كينه توزي ، و دهها صفات ذميمه ديگر مي گردد» [131]
عقده ي كمبود محبت يكي از عوامل جنايت برادران يوسف بود . «اذ قالو ليوسف و اخوه احب الي ابينامناً و نحن عصبه ان ابانا لفي ضلال مبين اقتلوا يوسف اوا طرحوه ارضأ يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين»[132]
2-انحراف از جهت و مسير اصلي
اين نوع آفات محبت هايي كه به آن اشاره خواهيم نمود در مورد محبت هايي است كه يا اصلاً از اول محبت حقيقي نبوده اند كه ما در بحث هاي گذشته از آنها به عنوان محبت كاذب نام برديم مانند دوست داشتن شيطان و يا دوست داشتن كافران و طاغوت و يا ابتدا در جهت محبت حقيقي بوده و حتي سفارش هايي نيز در مورد آنها شده است و ليكن بعداً جهت آنها تغيير نموده است و از مسير اصلي خارج شده است .
1-2- دوستي با شيطان
خداوند در قرآن مي فرمايد : «افتتخدونه و ذريته اولياء من دوني و هم لكم عدو بئس للضالمين بدلا»[133] آيا او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود ا نتخاب مي كنيد در حالي كه دشمن شما هستند .
شيطان و فرزندانش را به جاي خدا پذيرا شدن (دوستي و محبت آنان را به جاي دوستي و محبت خدا در دل پروراندن) بسيار بد است .
خداوند در اين آيه از دوستي شيطان نهي مي كند . راستي چه زشت است كه خداوند ر ا كه منبع خير و كمال و مهر و محبت و عطوفت است را رها كني و به جاي آن دشمن قسم خورده اي را دوست بداري كه خداوند مي فرمايد وعده و آرزوهايي مي دهد كه چيزي جز فريب براي شما نيست و عاقبت آن دوستي چيزي جز خسران آشكار نمي باشد .
2-2- دوستي با دشمنان خدا
«يا ايها الذين امنو لا تتخذوا عدوي و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالموده و قد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تومنوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهاداً في سبيلي و ابتغاء مرضاتي تسرون اليهم بالموده و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل[134] »
اي كساني كه ايمان آورده ايد ؛ دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگيرد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مي كنيد ، در حالي كه آنها به آنچه از حق براي شما آمده كافر شده اند و رسول الله و شما را به خاطر ايمان به خداوندي كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مي رانند ؛ اگر شما براي جهاد در راه من و جلب خشنودي ام هجرت كرده ايد ؛ (پيوند دوستي با آنان برقرار نسازيد) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستي برقرار مي كنيد در حالي كه من به آنچه پنهان يا آشكار مي سازيد از همه داناترم . و هركس از شما چنين كاري كند ، از راه راست گمراه شده است .
در تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي نقل مي كنند كه اين آيه درباره ي شخصي به نام «حاطب» نازل شده است كه خانواده اش هنوز نزد مشركان مكه بوده است به خاطر اينكه حقي به گردن آنان داشته باشد تا خانواده اش را آزار و اذيت نكنند . قصد داشت طي نا مه اي خبر آماده شدن پيامبر براي فتح مكه را به آنان گوشزد كند كه جبرئيل اين خبر را به پيامبر رساند و پيامبر نامه را در ميان راه پس گرفت و سپس اين آيات نازل شده است و خداوند از دوستي با دشمنان خدا (مشركان و كافران) نهي نموده است و آن را گمراهي از راه راست شمرده است و مخالف دوستي و اطاعت از خداوند مي داند .[135]
3-2- دنيا دوستي
براي اينكه بدانيم دنيا دوستي در منظر قرآن و روايات چگونه است محبوب است يا مذموم ابتدا بايد بررسي كنيم و ببينيم كه دنيايي كه از آن در آيات روايات از آن صحبت شده چيست آيا مراد از دنيا همه ي مظاهر مادي چون كوه و دشت و آب و خورشيد و حيوانات و … هر آنچه كه در آن است مي باشد و خداوند آنها را مسخر آدمي قرار داده تا از آن بهره بگيرد و يا آنچه مانند خوراك و پوشاك و مسكن و … است كه آنها را امور دنيوي مي دانند و يا ثروت و قدرت و رياست و شهرت و … دنياست ؟
پاسخ اين است كه همه ي اين امور را مي توان دنيا ناميد . پس چگونه است كه در بسياري از آيات و روايات از حب به دنيا نكوهش شده و در حالي كه خداوند در قرآن آنها را در جايي خير مي نامد[136] و فرمان به استفاده از امور دنيوي مي دهد و مي فرمايد «قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق»[137]
خداوند خود به اين سؤال پاسخ داده است و مي فرمايد »ولا تغر نكم الحيوه الدنيا»[138] يعني از امور دنيوي بهره بگيريد ولي مواظب باشيد كه شما را فريب ندهد و جاي خداوند در قلب شما را بگيرد زيرا خداوند دو قلب براي يك مرد قرار نداده است و نمي تواند همزمان دو چيز مستقل را دوست داشته باشد دوستي دنيا تا زماني كه در جهت خداوند و براي رسيدن به خداوند باشد نه تنها اشكالي ندارد بلكه خداوند خود آنها را وسيله قرار داده است براي جسم مادي ما تا بتواند به حيات دنيوي خود ادامه دهد و توشه اي براي آخرت خود برگيرد .
پس آنچه به محبت خداوند آسيب مي رساند و آفت محبت محسوب مي شود نه خود دنيا بلكه دنيا دوستي به جاي خدا دوستي است و قرار دا دن غذا و لباس و مسكن و ثروت و شهرت و رياست و … به عنوان هدف مذموم و ناپسند است زيرا انسان را از قرار گرفتن در مسير واقعي دور مي كند و به بيراهه مي كشاند .
4-2- داشتن عقايد منحرف در مورد محبت
1-4-2- بسنده كردن به محبت براي رسيدن به مقصد
برخي با توجه و استناد به ارزش و اهميت محبت به خداوند و اهل بيت به اين باور رسيده اند كه تنها محبت و عشق را شرط كمال مي دانند و لزومي به انجام طاعات و عبادات نمي بينند. در حالي كه اين ادعايي بيش نيست و در حديثي كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده به خلاف بودن اين عقيده اشاره مي نمايد .
«الايمان لايكون الا بعمل و العمل منه و لا يثبت الايمان الا بعمل»[139] ايمان جز با عمل وجود ندارد و عمل خود جزئي از ايمان است و ايمان در وجود انسان جز با عمل اثبات نمي شود .
و در حديث آمده : «ان الله اوحي الي داوود عليه السلام : من احب حبيباً صدق قوله و من انس بحبيب قبل قوله و رضي فعله و من وثق بحبيب اعتمد عليه و من اشتاق الي حبيب جد في السير »
خداوند به داوود عليه السلام وحي فرمود : كسي كه دوستي را دوست دارد سخنش را تصديق مي كند و كسي كه با دوستي انس بگيرد سخنش را مي پذيرد و به آنچه او مي كند راضي و خشنود مي باشد و كسي كه به دوستي اطمينان داشته باشد به او اعتماد مي كند و كسي كه مشتاق دوستي باشد در حركت به سوي او جديت و كوشش مي كند . [140]
برخي نيز به جاي طاعت، معصيت خدا را مي كنند و گمان مي كنند كه اين معصيت ضرري به محبت نمي رساند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايند : «ما احب الله عزوجل من عصاه»[141] كسي كه مرتكب معصيت مي شود خداي عزوجل را دوست ندارد.
2-4-2- عدم رسيدن عذاب به محب از جانب محبوب
با توجه به مفاد برخي احاديث كه محبان اهل بيت را از عذاب مصون دانسته است ، برخي گمان كرده اند كه خداوند چون بندگانش را دوست دارد پس آنان را عذاب نمي كنند و مي گويند چگونه ممكن است خداوند محبانش را دوست بدارد ولي آنان را نيز عذاب كند .
الف) كيفر انتقام جويانه غير از تنبيه و تأديب است ، كيفرهاي تأديبي در قالب حدود و قصاص و ديات به منظور اصلاح مؤمن خطاكار در دنيا و تطهير مؤمن گناهكار از آلودگي گناهان است و عذاب و انتقام الهي مربوط به كفار و معاندان و اشقياست .
ب) آنچه در احاديث مطرح شده عذاب قيامت است ، و عذاب برزخي محبان معصيت كار ، در آن احاديث منتفي نشده است .
ج) براي محب خدا و اهل بيت پرهيز از نا خرسندي محبوب ، براي اجتناب از آنچه محبوب نمي پسندد ، يعني گناهان كفايت مي كند و محب واقعي هيچ گاه برخلاف ا مر و رضاي دوست عمل نمي كند .
د) براي محب شرمندگي از اعمال ناشايست در برابر لطف و رحمت محبوب خود بزرگترين عذاب خواهد بود .
هـ) بهشت داراي مراتبي است و مسلماً مقام و مرتبه كسي كه خدا را دوست دارد و گناه مي كند با مقام و مرتبه ي كسي كه خدا را دوست دارد و هميشه مطيع دستورات اوست متفاوت خواهد بود .
3-4-2- شيريني عذاب از جانب محبوب
برخي از دلسپردگان طريقت هاي عرفاني معتقدند كه جهنمي كه معشوق به پا كند و ما را در آن بسوزاند خوش تر از نعمتي است كه ديگران به ما دهند . پس مرحبا بر آن معصيتي كه ما را به چنين عقابي برساند .
الف) چرا گويندگان اين سخن در برابر مصائب و ناملايمات دنيوي ، كه بي شك آنها را نيز جز حضرت دوست ايجاد نكرده است . بي قرارند و شكايت مي كنند در حالي كه عذاب اخروي بسي سخت تر از ناملايمات دنيوي است .
ب) درست است كه بهشت و جهنم هر دو قلمرو مالكيت خداوند و از آن اوست اما كدام محبي است كه همجواري با اولياء و محبوبان خدا و نشستن در جايگاه صدق ، در نزد فرمانرواي توانمند عالم هستي ، يعني محبوب و معشوق خود را رها كند و به همنشيني با دشمنان خداوند خرسند باشد . [142]
فصل هشتم
راه تحصيل محبت
راه تحصيل محبت
در مباحث گذشته از ا هميت و ارزش عشق و محبت به خداوند گفتيم و اسباب و آثار آن را بيان داشتيم و فضيلت عشق و محبت خداوند روشن شد حال بايد ببينيم چگونه مي توانيم محبت خداوند را بدست آوريم و آن را در دل جاي دهيم .
1-شناخت خداوند
ما زماني نسبت به شخصي محبت پيدا مي كنيم كه از او كمال و يا جمال و حسني سراغ داشته باشيم و خصوصيا ت ارزشمند او را بشناسيم پس براي حصول محبت خداوند راهي جز شناخت خداوند نداريم سه راه براي شناخت خداوند نام برده اند .
الف) راه عقل و استدلال فلسفي
ب) راه كشف و شهود و يا دل (عرفان)
ج) راه حس و طبيعت
در مورد راه عقل و استدلال فلسفي بايد بگوييم كه مبتني بر براهين عقلي و درك آن براهين و شناخت مقدماتي است كه قابل درك و رسيدن براي همه نيست هر چند از اتقان و استواري محكمي برخوردار است و راه كشف و شهود و دل يا فطرت را نيز كه در اثر مراقبت از نفس و تحمل سختيهايي حاصل مي شود كه پس از طي مراحل عرفاني حاصل مي شود و همگاني نيست و فقط افرادي معدود به اين درجات نائل مي شوند ولي در مورد راه حس و طبيعت كه شناخت خداوند از راه حواس است به لين معنا كه از آثار و نشانه هاي موجود در طبيعت پي به خصوصيات خالق آن مي بريم كه آسانترين راه است و قابل درك و رسيدن براي همه مردم مي باشد .
هنگامي كه ما از لطف و انعام يكي از بندگان خداوند نسبت به خود اينچنين شاد مي شويم اگر دقت كنيم و بنگريم كه خداوند چه نعمت هاي بي شماري به ما ارزاني داشته است كه هيچ كس قادر نيست اين چنين نعمت هايي به ما ببخشد پس شايسته است كه بيشترين محبت را نسبت به خداوند داشته باشيم و كانون دل را به نور عشق خداوندي گرم و روشن نگه داريم خداوند خود فرموده است «فانظروا ال اثار رحمت الله …»
يعني شما هر چه نعمت در روي زمين مي بينيد نشانه ي عشق و محبت خداوند به شماست اكنون كه خداوند اينچنين به ما محبت مي ورزد شايسته است كه ما پنجره دل خود را به سمت ديگري بگشائيم و از محبت خداوند غافل باشيم ؟
2-پاكي قلب از محبت استقلالي و شديد به غير خدا
«راه ديگر تحصيل محبت و تقويت آن، پاك نمودن قلب از شواغل دنيوي و وابستگي هاي به دنيا ، و بريدن از دنيا و حركت به سوي خداست . »
و اين هم با فكر و ذكر ميسر و با اخراج محبت غير او از قلب تكميل مي شود ، زيرا قلب چون ظرفي است كه تا آب را از آن خالي نكني ظرفيت قبول سركه را ندارد و خدا در درون هيچ كس دو قلب قرار نداده .
و كمال حب آن است كه با تمام قلب خدا را دوست بداري ، زيرا تا زماني كه انسان به ديگري ملتفت باشد يك گوشه قلبش به او مشغول مي شود ، و به همان مقداري كه به غير خدا مشغول است از حب او نسبت به خدا كاسته مي شود . مگر آنكه توجه به غير خدا از اين باب باشد كه او صنع خدا و فعل خدا و يكي از مظاهر اسماء الله است ، خلاصه اينكه او را براي خدا و در راه خدا دوست بدارد ، همچنان كه انسان ، انبياء و ائمه و اولياء الله را دوست دارد» [143]
يا منتهي قلوب المشتاقين و يا غايه امال المحبين أسالك حبك و حب من يحبك و حب كل عمل يوصل الي قربك و ا ن تجعلك ا حب الي ممن سواك
اي منتهاي قلوب مشتاقين ! واي نهايت امال محبين!از تو حبت را ، و حب آنان كه محب تو هستند و حب هر عملي كه مرا به قرب تو برساند مي خواهم . از تو مي خواهم كه خود را نزد من محبوبتر از هر چيز قرار دهي . [144]
نتيجه گيري
محبت اكسيري است شگفت آور كه راز آفرينش و رمز هستي است و از حب ذاتي حق تعالي نشأت گرفته و همه جوش و خروش ها ي موجود در جهان ناشي از عشقي است كه رابطه پيوند روح و مبدا و واسطه ايجاد عاشق و معشوق است .
هر كس به فراخور حال خود با محبت همراه بوده و بسياري به آن پرداخته اند اعم از عارفان ، جامعه شناسان ، و مفسران ، محدثان ، فيلسوفان و اديبان و …
كلمه حب و مشتقاتش بسيار در قرآن به كار رفته است كه به معناي دوست داشتن و اراده خير مي باشد و مودت كه مي توان آن را همان عشق در زبان فارسي ناميد دوستي شديد و مؤثر است كه در قرآن در مورد اهل بيت و دوستي ميان همسران به كار برده شده است .
در تعاليم اسلامي از عشق و محبت به خداوند و پيامبر و اهل بيت و مؤمنين به يكديگر زياد ياد شده و سفارش به ايجاد رابطه براساس مهرورزي شده است ولي با اين حال شرط ايمان را داشتن «اشد حبالله» دانسته و جهت و شدت محبت را فقط از آن خداوند است و اگر ديگر محبت ها در عرض محبت خداوند و يا شديدتر از آن باشند نه تنها سفارش نشده بلكه نهي هم شده است و قلبي كه به غير خدا معطوف شده نمي تواند جايگاه مناسبي براي تجلي نور خداوند باشد و چون اطاعت فرع بر محبت و محبت فرع بر معرفت است پس لازم است خداوند را بشناسيم و در پرتو اين شناخت حس كمال گرايي و جمال گرايي موجود در وجو د ما را به محبت خداوند رهنمون سازد و در پرتو اين محبت سر به خاك بندگي حضرت حق گذاريم .
الهم ارزقني حبك و حب من يحبك و حب ما يقر بني الي حبك و اجعل حبك احب الي من الماء البارد
خدايا : محبت به خودت و محبت به كسي كه عاشق توست و محبت همه اعمال و حالات و اموري كه مرا به محبت تو نزديك مي كند . روزي من قرار ده و محبت به خودت را نزد من از آب سرد محبوبتر گردان .
فهرست منابع
قرآن کریم
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
ابن فارس، احمد، معجم مقاییس الغه، قم، مرکز انتشارات حوزه علمیه قم، 1363
ابن منظور، لسان العرب، بیروت، احیاء دارالتراث العربی، 1408 ق
انصاریان، حسین، فرهنگ مهرورزی، قم، دارالعرفان، 1385
انصاریان، حسین، عرفان اسلامی، قم، المهدی، 1363
بروجردی، محمد ابراهیم، تفسیر عیاشی، تهران، جلیل، 1363
برهانی، مجتبی، سیری در معاف قرآن، قم، بیت الاحزان، 1385
حر عاملی، محمد، وسائل الشیعه، بروت، دار الحیاء التراٍ العربی، 1403 ق
حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، قم، حجت، 1376
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377
دیلمی، ابولحسنف ارشاد القلوب، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1372
راغب اصفهانی، حسن، مفردات، تهران، سبحان، 1385
ریشهری ، محمد مهدی، المحبه فی الکتاب و السنه، قم، دار الحدیث، 1421ق
سبحانی، جعفر، سیمای فرزانگان، قم، موسسه امام صادق (علیه السلام) 1383
سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، 1370
سیاح، احمد، ترجمه المنجد، تهران، کتابفروشی اسلام، 1377
شبر، عبد الله، اخلاق، قم، حجرت، 1374
شیرازی، محمد، اسفار اربعه، قم، منشورات مصطفوی، بی تا
شهید ثانی، منیط المرید، تهران، دفتر فرهنگ اسلامی،1366
شیروانی، علی، اخلاق اسلامی و مبانی نظری آن، قم، دارالفکر، 1379
طباطلایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، بیروت، موسسه الاعلمی، 1397 ق
طبرسی، امین الاسلام، محمع البیان، تهران، ناصر خسرو، 1383
طبرسی، میرزا حسن نوری، مستدرک الوسائل، مکتب الاسلامیه، 1383ق
طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، طهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1408ق
طوسی، نصیر الدین، شرح اشارات و تنبیهات، تهران، انتشارات کتاب، 1362
طیب، مهدی، سر حق، تهران، سفینه، 1383
غزالی، محمد، احیاء علوم دین، قم، دارالقلم، بی تا
فلسفی، محمد تقی، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، فرهنگ اسلامی، 1377
فیض کاشانی، محسن، المحجه البضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا
قمی، ابن بابویه، من لا یحضر الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1363
کاشفی سبزواری، کمال الدین حسین، الرساله العلیه، قم، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، 1362
کاشفی، محمد رضا، آیین مهرورزی، قم، موسسه بوستان کتاب، 1383
کاشفی، محمد رضا، عرفان و عشق، قم، دفتر نشر معارف، 1384
کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دار الکتب اسلامیه، 1388ق
کیایی جمالی، سید رحمت، روشهای ارتباط با معصومین، قم، افق فردا 1382
گروه تحقیق و تالیف دار الصادقین، آشیانه مهر، تهران، دار الصادقین، 1385
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دار الکتب اسلامیه، 1364
محدثی، جواد، برکرانه شرح چهل حدیث، قم، هاجر، 1389
محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دار الحدیث، 1377
مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، موسسه امام خمینی، 1376
مطهری، مرتضی، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، تهران، صدرا، 1390
مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1389
مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه حضرت علی، تهران، صدرا، 1389
مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب اسلامیه، 1385
موسوی کاشمری، سید مهدی، پژهشی در اسراف، قم، بوستان کتاب، 1377
نراقی، احمد، معراج السعاده، قم، انتشارات قائم آل محمد، 1384
[1] دهخدا ، علی اکبر، لغت نامه، تهران ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1377، ج 10 ، ص 15900
[2] حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، قم، حجت، 1376،ج7،ص 367
[3] ابن منظور، لسان العرب، چاپ اول احیاء دارالتراث العربی، 1408 ه ق
[4] سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری 1370، ص 580
[5] طریحی مجمع البحرین، ص250
[6] سجادی، جعفر، همان ، ص 700
[7] معجم مقیاس اللغه
[8] راغب اصفهانی،حسن، مفردات ،تهران، سبحان، 1385، ص 103
[9] غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، قم، دار العلم، بی تا، ج4، ص 275
[10] طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مولیه الاعلمی، ج1، ص 410
[11] سیاح، احمد، ترجه الغه(فرهنگ بزرگ جامع نوین)، تهران، کتابفروشی اسلام،1377، ج2، ص2158
[12] حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، قم، حجت، 1376، ج 9، ص 665
[13] سیاح، احمد، ترجمه المنجد، تهران، کتابفروشی اسلام، 1377، ج 1، ص 137
[14] حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، قم، حجت 1376، ج3 ، ص216
[15] غزالی ، محمد، احیاء علوم الدین، قم، دارالعلم، بی تا، ج4، ص 275
[16] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی، ج1، ص 410
[17] بقره(2) آیه 96
[18] غزالی، محمد، احیاء علوم دین، تهران، دار العلم، بی تا، ج4، ص 276
[19] مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، قم، موسسه امام خمینی، 1376، ج 2، ص 43-61
[20] شیروانی، علی، اخلاق اسلامی و مبانی نظری آن، قم، دار الفکر، 1379، ص 151-152
[21] کاشفی، سبزواری، کمال الدین حسین، الرساله العلیه، قم، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، 1362، ص 150
[22] نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، قم انتشارات قائم آل محمد، 1384، ص 518
[23] مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، قم، موسسه امام خمینی، 1376، ج 2، ص 45-46
[24] کاشفی، محمد رضا، آیین مهرورزی، قم، موسسه بوستان کتاب، 1383، ص 44-51
[25] سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، 1370، ص 270 به نقل از اوصاف الاشراف
[26] غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، چاپ سوم، تهران، دارالعلم، بی تا، ج 4، ص279-283
[27] شیرازی، محمد صدرالدین، اسفار اربعه، قم، منشورات مصطفوی، بی تا، ج7، ص 184 رک شرح منازل السائرین خواجه عبد الله انصاری
[28] بقره(2)آیه 165، توبه(9)آیه 24، هود(11)آیه 113
[29] ریشهری ، محمد مهدی، المحبه فی الکتاب و السنه، قم، دار الحدث، 1421ق، ص199-200
[30] همان، مقالات، ج 2، ص166-176
[31] دیلمی، ابوالحسن، ارشاد و القلوب، ص 161، حدیث898
[32] شیرازی، محمد صدرالدین، اسفار اربعه،قم، انتشارات مصطفوی، بی تا ، ج7، ص 184
[33] طوسی، نصیر الدین، شرح اشارات و تنبیهات، تهران، انتشارات کتاب، 1362، ج3، نعط نهم
[34] همان
[35] مطهری، مرتضی، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، تهران: صدرا، 1390 ص83-94
[36] شیرازی، محمد صدرالدین، اسفار اربعه، قم، منشورات مصطفوی، بی تا ج7، ص 186
[37] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1364 ج 74، ص 183
[38] ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین (سوره بقره آیه 222)- یجبهم و یحبونه (سوره بقره آیه 54)
[39] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، داردالکتب اسلامیه، 1364 ج3 ص291
[40] همان
[41] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1388ق، ج2، ص352. حدیث8
[42] فیض کاشانی، محسن، الحجه البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ج8. ص384
[43] محدثی، جواد، بر کرانه شرح چهل حدیث امام خمینی، قم، نشر هاجر، 1389، ص272
[44] شبر، عبد الله، اخلاق، مترجم محمد رضا جباران، قم، هجرت، 1374، ص413
[45] شبر، عبد الله، اخلاق، مترجم محمد رضا جباران، قم، هجرت، 1374، ص414
[46] سوره طه آیه 42 و43
[47] سوره نازعات آیه 20-17
[48] سوره نازعات آیه 24-21
[49] سوره نازعات آیه 26-25
[50] مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزش و پژوهش امام خمینی، 1378 ص 363-365
[51] اعراف(7) آیه 31
[52] طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو، 1383، ذیل سوره اعراف
[53] روم(30) آیه 45
[54] مولوی کاشمری، سید مهدی، پژوهش در اسراف، قم، موسسه بوستان کتاب، 1377، ص 47
[55] سوره احزاب آیه 4
[56] سوره مبارکه نور آیه 64
[57] سور مبارکه بقره آیه 109
[58] ر.ک کاشفی، محمد رضا، آیین مهرورزی، قم، موسسه بوستان کتاب، 1387، ص75-82
[59] توبه(9) آیه 24
[60] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1388 ق، ج3، ص191
[61] نهج البلاغه نامه35
[62] برهانی، مجتبی، سیری در معارف قرآن، قم، بیت الاحزان، 1385، ص280-281
[63] بروجردی، محمد ابراهیم، تفسیر غیاثی، تهران، جلیل، 1363 ج 2، ص 231، حدیث 32
[64] مجلسی، محمد باقر، همان ، ج 65 ص 38
[65] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دار الکتب اسلامیه، 1388 ق ، ج3، ص335
[66] کیائی جمالی، سید رحمت، روشهای ارتباط با معصومین، قم، افق فردا، 1382، ص 104
[67] سوره نسا آیه 80
[68] سوره توبه آیه 24
[69] سوره العمران آیه 31
[70] سوره شوری آیه 23
[71] سوره هود آیه 29
[72] کاشفی، محمد رضا، عرفا و عشق، قم، دفتر نشر معرف، 1384، ص189
[73] سبحانی، جعفر، سیمای فرزانگان، قم، موسسه امام صادق علیه السلام، 1383، ص 97
[74] احقاق الحق، ج 180
[75] محمدي ري شهرري، محمد، ميزان الحكم، قم، دارالحديث، 1377 ح 2 ص 236
[76] . مجلسی، محمد باقر، همان
[77] . سوره منافقون (63) آيه 9
[78] . كاشفي، محمدرضا،آيين مهرورزي،قم، موسسه بوستان كتاب، 1383، ص 249
[79] . سوره آل عمران، آيه 159
[80] . شهید ثانی، منيه المريد، تهران، دفتر فرهنگ اسلامي، 1366، ص 267
[81] . نراقي، احمد، معراج السعاده، قم، انتشارات قائم آل محمد، ص 582
[82] . سوره اسراء آيه 23
[83] . سوره لقمان آيه 15-14
[84] . گروه تحقيق و تأليف دارالصادقين، آشيانه مهر، تهران، نشر دارالصادقين، 1385، ص 162
[85] . كليني، محمدبن يعقوق، اصول كافي، تهران، دارالكتب اسلاميه، 1388 ق، ج 2، ص 158
[86] سوره مبارکه روم آیه 21
[87] حر عاملی، وسائل الشیعه، بیروت، دار الاحیا و کثرات العربی، 1403 ق، ج 2 ص 23
[88] گروه تحقیق دارالصادقین، آشیانه مهر، تهران، نشر دارد الصادقین، 1385، ص41
[89] قمی، ابن بابویه، من لا یحضر الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1363، ج3، ص348
[90] حر عاملی، محمد، وسائل الشیعه، بیروت، دار الحیاء التراث العربی، 1403 ق ، ج 45 ص124
[91] طبرسی، میرزا حن نوری، مستدرک الوسایل، مکتبه الاسلامیه، 1383 ق، ج 16 ص 170
[92] اقتباس از کتاب فرهنگ مهرورزی استاد حسین انصاریان
[93] سوره مبارکه روم آیه 21
[94] سوره مائده آیه 54
[95] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دار الکتب اسلامیه، 1388ق، ج3 ص 189
[96] سوره نساء آیه
[97] محمدی ریشهری،محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث،1377، 1405 ق، ج2، ص 288
[98] انصاریان، حسین، عرفان اسلامی، المهدی، 1363، ج 3، ص104
[99] محمدی ریشهری،محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث،1377، 1405 ق، ج2، ص 225
[100] سوره آل عمران آیه 31
[101] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب اسلامیه، ج6 ص 20
[102] فیض کاشانی، محسن، محجه البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، کتاب محبه الوثوق
[103] سوره روم آیه 50
[104] سوره مریم آیه 69
[105] سوره اعراف آیه 203
[106] محمدی ریشهری،محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث،1377، 1405 ق، ج2، آثار محبت خدا
[107] محمدی ریشهری،محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث،1377، 1405 ق، ج2، ص 366
[108] همان
[109] همان
[110] همان
[111] به نقل از مقاصد الحسنه سخاوی
[112] کاشفی، محمد رضا، عرفان و عشق، قم ، دفتر نشر معارف، 1384، ص 265
[113] سوره طه آیه 36
[114] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1385، ج13، ص 167
[115] همان به نقل از تفسیر “فی ظلال”
[116] محمدی ریشهری،محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث،1377، 1405 ق، ج2
[117] همان
[118] همان
[119] سوره انعام آیه 76
[120] سوره آل عمران آیه 159
[121] مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه حضرت علی علیه سلام، تهران، صدرا، 1389، ص61
[122] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب اسلامیه، 67/26 باب 43 حدیث 28
[123] انصاریان، حسین، فرهنگ مهرورزی، قم، دارالعرفان، 1385، ص 267
[124] سوره توبه آیه 20
[125] نهج البلاغه، خطبه 127، ترجمه آقای دشتی
[126] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، قم، انتشارات علمیه اسلامی، 1359، ج2، ص 46
[127] سوره مبارکه لقمان آیه
[128] سوره مبارکه احزاب آیه3
[129] مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1389
[130] حر عاملی، محمد، وسائل الشیعه، بیروت، دار الاحیاء التراث العربیه، 1403 ق ص
[131] فلسفی، محمد تقی، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، فرهنگ اسلامی، 1377، ص159 از ابواب احکام و اولاد
[132] سوره یوسف آیه 8و9
[133] سوره کهف آیه 51
[134] سوره ممتحنه آیه1
[135] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب اسلامی، 1385، ج24، ص 20
[136] ان ترک خیرا الوصیه للوالدین و الاقربین (بقره آیه 180)
[137] سوره اعراف آیه 32
[138] سوره انعام آیه 30
[139] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب اسلامیه، ج69، ص22
[140] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب اسلامیه، ج4 ، ص40
[141] همان جلد 7 ص 15
[142] طیب، مهدی، سر حق، تهران، سفینه، 1383، ص 150
[143] شبر، عبد الله، اخلاق، ترجمه محمد رضا جباران، قم، هجرت، 1374، ص414
[144] بخشی از مناجات انجیلیه امام سجاد علیه السلام